محصولات مرتبط
کتاب تند پا و بادپا نوشته ی اورسلا ولفل و ترجمه ی کمال بهروزکیا توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
تیم پسرکی چاق و قد کوتاه است و به خاطر همین، هم کلاسی هایش مدام او را مسخره می کنند. پدر تیم کفاش است و درآمد زیادی ندارد به همین دلیل نمی تواند زندگی خیلی مرفهی را برای همسر و پسرش فراهم کند؛ اما مرد بسیار خوبی است و قصه های زیادی می داند که هر روز برای تیم تعریف می کند. یک روز که تیم حسابی از دست هم کلاسی هایش به خاطر مسخره کردن قد و هیکلش ناراحت است، به خانه می رود و با گریه به مادرش می گوید دلش می خواهد یک پسر لاغر و قد بلند باشد نه این چیزی که در حال حاضر است. مادر برای دلداری دادن به او می گوید برای روز تولدش هدیه ای جادویی به او خواهد داد. تیم بی صبرانه انتظار روز تولدش را می کشد تا اینکه بالاخره آن روز فرا می رسد. مادر کیک و غذای خوشمزه ای درست می کند و بعد از صرف غذا، هدیهی خاصی را که تیم مننظرش بود، به او می دهد. پسرک بعد از باز کردن جعبهی هدیه اش، می بیند که فقط یک جفت کفش مردانه، یک جفت کفش بچه گانه و یک کوله پشتی در آن قرار دارد. او از اینکه هدیهی جادویی در کار نیست، گریه اش می گیرد اما پدر به او می گوید که کفش هایش جادویی است و با پوشیدن آنها می تواند خیلی سریع تر از معمول راه برود و در سفر هیجان انگیزی که پدر قرار است برود، با او همراهی کند، ضمنا او می تواند اسمی جدید برای خودش انتخاب کند. بعد از تمام شدن مدرسه و رسیدن تعطیلات، تیم که حالا دیگر اسمش تندپا شده، با پدرش بادپا راهی سفری طولانی و شگفت انگیز می شود و با ماجراهای آموزنده و هیجان انگیزی روبه رو می شود.
این اثر در یازدهمین دورهی کتاب سال وزارت ارشاد، به عنوان اثر برگزیدهی سال انتخاب شده است.
برشی از متن کتاب
تیم که از خواب بیدار شد، روز تولدش بود. بلافاصله از تخت پایین پرید و به اتاق پدر و مادرش دوید و گفت: "صبح بخیر، امروز روز تولد من است.." پدر و مادر در آغوشش گرفتند، بوسیدند و برایش آرزوی سعادت کردند. بعد بلند شدند و به آشپزخانه رفتند. مادر گفت اول باید لباس حواب شان را عوض کنند. اما تیم دیگر طاقتش تمام شده بود و نمی توانست انتظار بکشد. لحظه ای بعد کیک جشن تولد روی میز آشپزخانه بود و شمع ها روشن بودند. تیم منتظر هدیه ی سحرآمیزش بود، اما هر چه نگاه می کرد، فقط دو جفت کفش مردانه و بچه گانه، با دو کوله پشتی می دید. تیم چند بار خوب به اطراف نگاه کرد. چیز دیگری دیده نمی شد. فقط یک جفت کفش نو و یک کوله پشتی برای گردش های دسته جمعی مدرسه بود و کنارشان هم یک جفت کفش و کوله پشتی بزرک، که تیم فکر کرد باید مال پدرش باشد. اما او که روز تولدش نبود. وقتی پدر دید که تیم به کفش ها نگاه می کند، پرسید: "از کفش ها خوشت می آید پسرم؟ از کوله پشتی چطور؟ آن ها را مادرت دوخته. خوب نگاهش شان کن، از این کوله پشتیهای قشنگ هیچ جا پیدا نمی شود." تیم گفت: "بله ! خیلی قشنگ اند، متشکرم." ولی یک دفعه بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد. فکر کرد: " پس هدیه ای سحر آمیز همین بود؟ خب به یک بچه ی فقیر چه هدیه ای بهتر از کفش و کوله پشتی می شود داد؟ اما برای بازی چی؟" آن ها چیزی برای بازی کرون به او نداده بودند. مهدر فوری گفت: "حالا می رویم سر اصل موضوع." پدر فریاد زد: "نه، بگذار من بگویم." و خیلی جدی گفت: "پسرم تیم! شاید دلت می خواست که یک سلطان بودی و با اسب تا آن سر دنیا می تاختی.
(کتاب های فندق) نویسنده: اورسلا ولفل مترجم: کمال بهروز نیا انتشارات: افق
مشخصات
- مترجم کمال بهروزکیا
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 3
- تعداد صفحه 77
نظرات کاربران درباره کتاب تند پا و بادپا - افق
دیدگاه کاربران