محصولات مرتبط
کتاب لورنس چاقه نوشته ی دیک کینگ اسمیت و ترجمه ی ونداد مزارعی با تصویرگری مایک تری توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.
لورنس، گربه ای سیاه و خیلی خیلی چاق است و با دوز و کلکی که سوار می کند، حسابی شکم چرانی کرده و خوش می گذراند. او چهار تا صاحب برای خودش دست و پا کرده که هیچ کدام از دیگری خبر ندارند و هر کدام فکر می کنند که لورنس متعلق به خودشان است. او هر روز صبح به خانهی صاحب اولش خانم هیگینز می رود و بعد از خوردن صبحانه ای مفصل روی مبل دراز می کشد و تا ظهر می خوابد. بعد از خواب بیدار شده و به خانهی صاحبان دومش خانم و آقای نورمن می رود و ناهاری پر و پیمان نوش جان می کند و بعد همینطور تا عصر روی زمین ولو می شود و استراحت می کند. وقتی موقع عصرانه می شود، لورنس از خانهی دومش بیرون زده و به خانهی سومین صاحبش آقای میسون می رود. آقای میسون هم یک کاسه پر از غذای گربه جلویش می گذارد، لورنس هم همهی آن را می خورد و روی قالیچهی جلوی شومینه می خوابد. وقتی شب می شود، لورنس به خانهی چهارمش، پیش خانم و آقای بارکلی رفته و یک بشقابِ پُر بال سرخ شده می خورد و تا صبح همانجا می خوابد و دوباره صبح روز بعد، روز از نو و روزی از نو! لورنس روز به روز چاق و چاق تر می شود و هر چهار صاحبش با تعجب از خودشان می پرسند چرا با اینکه روزی فقط یک بار به گربه شان غذا می دهند، او این قدر چاق شده؟ تا اینکه یک روز...
برشی از متن کتاب
به طور کلی گربه ها سه اندازه هستند: لاغر، متوسط و چاق. البته اندازهی چهارمی هم هست؛ خیلی چاق. اما کم تر پیش می آید گربه ای مثل لورنس هیگینز را ببینید. لورنس گربه ای در اندازهی پنجم بود، یعنی خیلی خیلی چاق! لورنس سیاه بود و آنقدر گنده و سنگین که صاحبش خانم هیگینز که د خیابان بیشه زار زندگی می کرد، حتی نمی توانست یک سانت هم از زمین بلندش کند. خانم هیگینز عمیشه می گفت: "وای، لورنس هیگینز! تو چرا اینقدر چاقی؟ من که فقط روزی یک بار به تو غذا می دهم." (خانم هیگینز بعد از مرگ شوهرش، اسم او را روی گربهی سیاهش گذاشته بود، در حالی که شوهرش کاملا ریزه میره و لاعر بود.) بله، حقیقت داشت. لورنس راستی راستی چاق بود. هر روز صبح، حدود ساعت هشت، لورنس از هر جایی که روزرقبل رفته بود، برمی گشت و از دریچهی روی در آشپزخانه، وارد خانه می شد تا صبحانه اش را بخورد. خانم هیگینز یک کاسه پر غذای گربه جلویش می گذاشت و لورنس هم تا ته آن را می خورد و بعد، هیکل گنده و سیاهش را از مبل بالا می کشید و تا ظهر می خوابید. وقتی بیدار می شد، دوباره بیرون می رفت. خانم هیگینز هیچ وقت نمی دانست لورنس کجا می رود. دیگر عادت کرده بود گربهداش را فقط صبح ها توی خانه اش ببیند. پنج تا خانه آن طرف تر، در خیابان تپه زار، خانم و آقای نورمن هم یک گربه داشتند، یک گربهی سیاه! چاق ترین گربهی سیاهی که به عمرتان دیده اید. خانم نورمن می گفت: "وای لورنس نورمت! تو جرا اینقدر چاقی؟" می دانستند که اسمش لورنس است. چند ماه پیش، موقع ناهار، یک دفعه او میو میو کنان لبهی پنجرهی آشپزخانه پیدایش شده بود و آن ها اسمش را از روی پلاک دور گردنش خوانده بودند. آقای نورمن می گفت: "نکند به او زیاد غذا می دهی؟" همسرش می گفت: "نه، من فقط روزی یک بار به او غذا می دهم." بله، حقیقت داشت...
(کتاب های زعفرانی) نویسنده: دیک کینگ اسمیت مترجم: ونداد مزارعی تصویرگر: مایک تری انتشارات: زعفران
مشخصات
- انتشارات زعفران
نظرات کاربران درباره کتاب لورنس چاقه - زعفران
دیدگاه کاربران