محصولات مرتبط
کتاب موو دشمن جادوگرها نوشته ی ماری دپلوشن با ترجمه ی الهه هاشمی توسط نشر آفرینگان به چاپ رسیده است.
ورت و پُم دو دختر نوجوان هستند و بین آن دو دوستی عمیقی شکل گرفته است، طوری که به یکی از اعضای خانوادهی هم تبدیل شده اند. ورت با پدر و پدربزرگش زندگی می کند و پم مادری بی خیال و بی مسئولیت دارد که مثل خانه به دوش ها به نظر می رسد. او به رفت و آمد و کارهای دخترش هیچ اهمیتی نمی دهد برای همین پم بیشتر وقت خود را در خانهی ورت می گذراند و حتی وقت هایی هم که دوستش خانه نیست، به خانهی او رفته و با پدربزرگش رِی هم صحبت می شود.
رِی افسر بازنشستهی پلیس است و پم را مانند نوهی خود می داند. او به تازگی متوجه تغییر رفتار دخترها شده و در این باره نگران است. گاهی دلش می خواهد این تغییر رفتار را به حساب دوران بلوغ بچه ها بگذارد اما حس پلیسی اش به او می گوید که تغییر رفتار بچه ها دلیل دیگری دارد. رِی نزد مادربزرگِ مادری ورت می رود و در این باره از او کمک می گیرد. او هم معتقد است رفتار بچه ها تغییر کرده و باید دنبال دلیل این تغییر باشند. پدربزرگ با تحت نظر گرفتن بچه ها و سوال و جواب های متعدد متوجه می شود که دانش آموز جدیدی در مدرسه با مسخره کردن پم و مادرش او را آزار می دهد. همزمان با این مسئله سر و کلهی یک همسایهی جدید به نام آقای دوفونتن در محله پیدا می شود که مدام در حال شکایت و شکوه از مادر پم است و می خواهد او را از محل بیرون کند. ری به این اوضاع مشکوک می شود و تصمیم می گیرد بفهمد قضیه از چه قرار است...
برشی از متن کتاب
چهار تا بزرگسال بودیم و همگی هم به اندازه ی کافی بزرگ، و توی راهروِ تنگ آپارتمانی نقلی جمع شده بودیم. اگر موقعیت بحرانی نبود، شاید فقط مسخره به نظر می رسید.
برای اینکه صدایم بالاتر از عربده های کلوریندا به گوش برسد، با صدای نسبتاً بلندی گفتم: "خانم! منطقی باشید! در را رها کنید!"
کلوریندا با چالاکی یک مار برگشت. وقتی مرا شناخت، بارقهای از تسکین از چشمانش گذشت. می دید متحدی به کمکش آمده؛ ولی شخصی که با وحشت به من، گرمکن و زنبیلم زل زده بود چنین حسی نداشت.
"شما؟ شما کی هستید؟"
بی ادبانه ترین سلامی بود که در تمام زندگی ام شنیده بودم.
"من همین سوال را از شما میکنم! شما کی هستید که با این لحن با من صحبت می کنید؟"
وقت نکردم جوابم را بدهد. کلوریندا دوباره شروع کرد به جیغ کشیدن.
"مرا از توی تخت بیرون کشیده! مثل بزهکاران سین جیمم کرده! وحالا دارد وارسی می کند به این امید که هر طور شده جایی جسدی پیدا کند..."
زن دیوانه جواب داد: "شما به من می گویید دخترتان برای خودش اتاق دارد. نمی فهمم چرا مانع میشوید خودم بروم ببینم."
صدایی قاطع داشت. ولی من از این زن ها قبلاً دیده بودم، فرماندهی کوچک و مطمئن از حقانیت خود که هیچ چیز تحت تاثیرشان قرار نمی دهد. استعداد اصلی شان دیوانه کردن هر موجود خوش نیتی است و بگذریم از این که خوش نیتی جزء ویژگیهای اخلاقی بارز کلوریندا نیست.
بی اعتنا به عصبانیت کلوریندا، ادامه داد: "به من اعتماد کنید. من اینجا هستم تا راه حلی برای شما پیدا کنم."
کلوریندا به او توپید: "ولی من راهحل هایتان را نمی خواهم! راهحل چی؟ مشکل کجاست؟"
زن ابرو بالا انداخت. به دستگیره فشار آورد، در باز و او وارد اتاق شد. یک لحظه گمان کردم الان استکه کلوریندادبه طرفش بدود و کله اش را بکند. ولی با قیافه ای شکست خورده به طرفم برگشت.
"میدانی چی شده؟ می خواهم پُم را ازمن بگیرد."
اتاق در مقایسه با اتاق ورت چیزی برای حسادت نداشت. لباسهای گلوله شده در کنج اتاق، پاکت بیسکویت باز روبی تخت، کتاب ها و دفترهای پخش و پلا همه جا، وکی می داند چه چیزهایی زیر تخت پنهان شده بود... بالای میز تحریر پر از وسایلی بود که هیچ گونه ارتباطی با کلاس های درس نداشتند، عکسی ناشیانه به دیوار پونز شده بود: دو دختر کوچک هم را بغل کرده بودند و به لنز دوربین لبخند می زدند.
سریع گفتم: "اتاق یک نوجوان است. اتاق نوه ی من هم مرتب نیست."
زن نگاه سردی به من انداخت.
"شما هم یک دختر بچه بزرگ می کنید؟ اگر جای شما بو م کمی بیشتر مراقب رفت و آمدهایش بودم. مگر این که نحوه ی زندگی در این جا را تایید کنید، یا حتی در آن سهیم باشید..."
لحظه ای را تصور کردم که سر ری هوار می شد یا بدتر از آن سر اورسول. نوبت من بو کهدجوش آمدن خونم را احساس کنم.
"قبل از این که تبدیلتان کنم به سطل زباله بگویید دقیقاً این جا چه کار دارید.
"اشتباه می کنم یا دارید تهدید می کنید؟ من کارمند خدمات اجتماعی هست.
- نویسنده: ماری دپلوشن
- مترجم: الهه هاشمی
- انتشارات: آفرینگان
نظرات کاربران درباره کتاب موو دشمن جادوگرها - آفرینگان
دیدگاه کاربران