کتاب فرانک انیشتین و توربو مغز نوشته ی جان سشکا و ترجمه ی زینب طاهری توسط نشر ایران بان به چاپ رسیده است.
فرانک به همراه واتسون، کلینک و کلنک به زمین بیسبال رفته بودند تا در تمرینات دوستشان "جین گودال" به او کمک کنند. آنها در حین تمرین متوجه بعضی از نقاط ضعف او شدند و سعی کردند با چند توصیه و راهنمایی کوچک اشکالاتش را رفع کنند. فرانک در حالی که به کمک دوربین هلی کوپتر کوچک آزمایشی اش در حین تمرینات، ساختار اسکلت و ماهیچه ای جین گودال را تحت بررسی قرار می داد، دنبال راهی می گشت که قدرت بدنی، انعطاف و مهارت توپ زنی جین را بالا ببرد. در همین حین ناگهان فکری به سر فرانک زد! او تصمیم گرفت موتوری اختراع کند که بتواند قدرت بدن انسان را برای انجام بهتر بازی، ارتقا دهد. مثل همیشه دوست و دستیار خوبش واتسون و ربات هایش هم در پیش بردن این اختراع به او کمک می کنند. اما با وجود رقیب موذی و دردسر سازشان "تی ادیسون" این کار به همین راحتی ها هم نبود! به ویژه این که جین گودال با ضربهی اشتباهی به توپ بیسبال، باعث شکستن شیشه های آزمایشگاه او و از بین رفتن اختراع جدیدش شده بود!
مجموعهی فرانک انیشتین درشش جلد مختلف برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. قهرمان اصلی کتاب، پسر بچهی دانشمند و نابغه ای به نام "فرانک انیشتین" است که در گاراژ خانهی پدربزرگش آزمایشگاهی برای خودش دست و پا کرده و به اختراع وسایل مختلف مشغول است. در این میان یک ربات با نام "کلینک"، باهوش مصنوعی بالا که خودش توانسته خودش را سرهم کند هم به او کمک می کند. او همچنین رباتی با هوش نصفه و نیمه به نام "کلنک" دارد که او هم خودش خودش را سرهم کرده است. فرانک دوستی به نام "واتسون" دارد که بیشتر اوقات او را همراهی کرده و به او همفکری می دهد. آنها یک همکلاسی به نام "تی ادیسون" دارند که رقیب بدجنس و سرسخت فرانک است و همیشه در کارهای او خرابکاری به بار می آورد.
برشی از متن کتاب
پدر بزرگ آل از زیر کامیونش که دارد آن را تعمیر می کند، می گوید: "قطعا" "چرا تا حالا به من نگفته بودید؟" "چون تا حالا نپرسیده بودی؟" پدر بزرگ آل با صفحهی چرخ دارش حرکت می کند و به زیر کامیونش می رود و کف دستش را طوری نگه می دارد که گویی دارد عمل جراحی مغز می کند. "آچار ... آ آ ... مشت." فرانک می پرسد: "آچار بکس؟" "اوه، بله. منظورم همین بود. سوپرایز. اینجا رو ببینید! این توربوشارژد، موتور رو تقویت می کنه تا از عطسه هم سریع تر از در توری بگذره." واتسون که روی زمین نشسته است تا هم به ابزارها نزدیک باشد و هم به توربوشارژر، می پرسد: "چطور می خواد این کار رو بکنه؟" "این یه توربینه که هوای بیشتری رو به درون اتاق سوخت موتور هل می ده که سوخت بیشتری می سوزونه .... و باعث می شه قدرت موتور بیشتر بشه." فرانک صندلی اش را به طرف جعبه ابزار پدربزرگ می چرخاند. آچار فرانسه را برمی دارد. به عقب می چرخد و آن را کف دست پدربزرگ آل می گذارد. "صبر کن، صبر کن -برگردیم سر مغز اینشتین. چطور ممکنه که گم بشه؟ اون یکی از نابغه ترین و مشهورترین دانشمندها تا حالا بوده." پدر بزرگ آل یک پیچ را سفت می کند و می گوید: "خوووووب -این یه سوال جالبه. تاریخ دان ها نسبتا مطمئن هستند که انیشتین دلش نمی خواسته کسی با مغزش کاری بکنه چه برسه که چنین اتفاق هایی هم بیفته." پدر بزرگ آل یک پیچ دیگر را هم با یک دسته آچار دیگر سفت می کند و سپس از زیر کامیونش به بیرون سُر می خورد. او کاپوت ماشین را باز می کند، خم می شود و دوباره کف دستش را باز می کند. "اون چیزی که سرش صافه ... می دونی ... چی بهش میگن ..." فرانک می گوید: "پیچ گوشتی دوسو؟" "بله. لعنتی. این روزها اسم هر چیزی رو یادم میره." فرانک پیچ گوشتی بزرگ دو سو را به پدربزرگ می دهد. پدربزرگ آل آخرین بست لولهی پلاستیکی را محکم می کند. ارتباط ها را بررسی می کند و موتور کامیونت را روغن کاری می کند. "اما مردی که مسئولیت کالبد شکافی توی بیمارستان رو به عهده داشت بدن رو برای مطالعه دربارهی بیماری تشریح می کنه ... اسمش چیه! آ آ آ آ آ آ آ آ آ_ دکتر آسیب شناسی چیزی که الان شماها می گید - روزی که انیشتین از دنیا رفت نوبت اون بود و اون بود که مغز انیشتین رو برداشت بدون این که به کسی چیزی بگه و یا اجازه ای از کسی بگیره." واتسون می گوید: "اگه شما بودید این کار رو می کردید؟" پدربزرگ آل می گوید: "توماس هاروی اون کار رو کرد." سپس آخرین قطره های روغن را هم خالی می کند و در آن را محکم می بندد. "چند روز بعد، اون از پسر انیشتین هانس اجازه می گیره و قول می ده که هر مطالعه ای روی مغز فقط برای علم انجام می شه. نه برای پول در آوردن یا مشهورتر کردن انیشتین."
نویسنده: جان سشکا مترجم: زینب طاهری انتشارت: ایران بان
نظرات کاربران درباره کتاب فرانک انیشتین و توربو مغز - ایران بان
دیدگاه کاربران