محصولات مرتبط
دربارهی کتاب من پنیرم
کتاب "من پنیرم" روایتگر رمانی خواندنی و اسرارآمیز میباشد که برای مخاطب نوجوان به رشتهی تحریر درآمده است.
شخصیت اصلی قصه و نیز راوی آن، "آدام" نام دارد. او پسری نوجوان است که همراه با خانوادهاش، در "مانیومنت ماساچوست" زندگی میکند. آدام همواره از مسائلی ساده و معمولی، همچون، حضور در یک محیط بسته، رویارویی با یک سگ غریبه و بسیاری موارد دیگر، هراس دارد. وی با تمام وجود به "ایمی هرتز"، یکی از دختران همکلاسیاش عشق میورزد و در اغلب مواقع به او میاندیشد.
"آقای فارمر"، پدر آدام، در دانشگاه ژورنالیستی میسوری تحصیل کرده است. محل کار این مرد، در "راتربرگ ورمونت" قرار دارد. بنابراین او هر روز به این شهر سفر میکند. پسر قصه، همواره، برای پدرش احترام فراوانی قائل میباشد و به او افتخار میکند.
اصل ماجرای کتاب من پنیرم، در یکی از روزهای سرد و مرطوب ماه اکتبر آغاز میشود. آقای فارمر، مطابق روال همیشه، به دور از خانه و در مانیومنت و دفتر کارش حضور دارد. آدام نیز، باید همانند سایر همسنوسالانش، برای رفتن به مدرسه آماده شود. اما او تصمیم میگیرد، به جای حضور در کلاس درس، هدیهای را که برای پدرش تهیه کرده است را هر چه زودتر به فارمر تحویل بدهد. بنابراین بدون اینکه به اعضای خانوادهاش حرفی بزند، مخفیانه، سوار بر دوچرخهای قدیمی و فرسوده، به سوی مانیومنت به راه میافتد؛ سفری خطرناک و پرماجرا که مسیر زندگی آدام را به کلی تغییر داده و داستانی تاثیرگذار را در اختیار خواننده قرار میدهد.
برشی از متن کتاب من پنیرم
ت: همهچیز.
آ: خب، تقریبا همهچیز. اون شبی که دربارهاش بهت گفتم –اون خاطرهی اول – اتوبوس. پدرم گفت درست به یاد دارم. داشتیم فرار میکردیم. داشتیم میرفتیم یه جای دیگه زندگی کنیم. و اون روز توی جنگل، با اون سگ. فرار کرده بودیم توی جنگل چون پدرم فکر میکرد یکی از اونا ما رو دیده...
ت: اونا کی بودن؟
(نه ثانیه وقفه)
آ: مطمئن نیستم. فکر کنم یه زمانی میدونستم – شاید دوباره یادم بیاد. ولی اون روز تو زیرزمین پدرم بهم گفت کیام، خودش کیه، همهمون کی هستیم. حالا من یه تاریخچه داشتهم، که متوجه شدم هیچوقت قبل از اون نداشتم. همهچیز بعد از اون بعدازظهر عوض شد، توی اون زیرزمین؛ در عرض چند ساعت...
***
نام واقعی پدرش آنتونی دلمانتی بود و قبلترها در شهر کوچکی در بخش شمالی ایالت نیویورک روزنامهنگاری میکرد. اسم شهر بلانت بود، و نزدیک سی هزار نفر جمعیت داشت. به خاطر تپههای بلندش مشهور بود – تپهها رگههایی از گرانیت داشتند و بر تمام شهر مشرف بودند. همین تپهها بودند که صد سال پیش چند ایتالیایی را از آن طرف اقیانوس اطلس کشانده بودند این طرف، مردهایی که در استفاده از گرانیت و مرمر تخصص داشتند و پدربزرگ آدام هم یکی از آنها بود.
معدنهای سنگ پس از مدتی خشک شدند ولی ایتالیاییها ماندند و خودشان را با آن شهر و آن ایالت وفق دادند. آنها ایتالیاییها بودند با پوست روشن و موهای بور، که از شمال ایتالیا میآمدند. بر خلاف بقیهی مردم آن شهر، آنها روی سرازیریهای ایوانها انگور پرورش نمیدادند. پدربزرگ آدام در میان همنسلانش اولین کسی بود که دنبال تحصیلات رفت؛ از دانشکدهی حقوق فارغالتحصیل شد و تا حدودی هم موفق بود، او در مرکز بلانت یک دفتر حقوقی داشت. پدر آدام دنبال حرفهی حقوقی نبود. کلمات او را به سمت خود میکشیدند. او درسش را در دانشگاه کلمبیای نیویورک تمام کرد و بعد از آن در دانشگاه ژورنالیستی میسوری ادامه داد. با مدرکی در چمدانش گذاشته بود، برگشته بود بلانت و برای روزنامهی تلگرافر گزارش مینوشت. خیلی زود عضو هیئت تحریریه و بعد روزنامهنگار بخش سیاسی شد. او عاشق کار کردن برای روزنامه بود. قدرت کلمات او را سرشوق میآورد، نه کلمات ادبی که...
کتاب من پنیرم نوشتهی رابرت کورمیه و ترجمهی رویا زنده بودی توسط انتشارات آفرینگان به چاپ رسیده است.
- نویسنده: رابرت کورمیه
- مترجم: رویا زنده بودی
- انتشارات: آفرینگان
مشخصات
- نویسنده رابرت کورمیه
- مترجم رویا زنده بودی
- سال انتشار 1397
- انتشارات آفرینگان
نظرات کاربران درباره کتاب من پنیرم | آفرینگان
دیدگاه کاربران