معرفی کتاب مهندس چیکو 4 (چیکو فریتاتا سگ پران اختراع می کند)
ساختمانی که چیکو در آن زندگی می کند واحدهای زیادی دارد؛ به تازگی خانم ومپونی که بازیگر بسیار مشهوری می باشد در یکی از واحدها ساکن شده است. دوستان چیکو از این موضوع بسیار خوشحال و هیجان زده اند. آن ها به محض خروج خانم ومپونی از خانه اش دنبالش راه می افتند تا بلکه بتوانند از او امضا بگیرند. البته به نظر چیکو این کار خیلی احمقانه است. خانم ومپونی تنها زندگی می کند و تنها همدش سگ کوچولویی است که او را همه جا همراه خودش می برد.
از طرفی سارا ملیو یکی از بچه های ساختمان گربه ی کوچولویی دارد که به شدت از سگ ها؟ می ترسد او هر بار که سگی را ببیند بالای درخت وسط حیاط می رود. قبلا دو بار گربه با دیدن سگ های همسایه این کار را کرده و سارا مجبور شده برای پایین آوردنش آتش نشانی را خبر کند. این بار هم از ترس سگ خانم بازیگر بالای درخت رفته و سارا باید با آتش نشانی تماس بگیرد. چیکو برای این که سارا را خوشحال کند؛ تصمیم می گیرد دستگاهی به نام سگ پران اختراع کند و توسط آن همه ی سگ ها را از گربه ی سارا دور نگه دارد!
مجموعه مهندس چیکو شامل چند جلد کتاب داستان می باشد. که شخصیت اصلی در همه ی آن ها پسر کوچولو بازیگوشی به نام چیکو است. در هر داستان چیکو فکری خلاقانه به ذهنش می رسد و تصمیم می گیرد، وسیله ای اختراع کند اما از آنجایی که بی تجربه و البته کمی کله شق است اغلب خرابکاری هایی به بار می آورد.
برشی از متن کتاب مهندس چیکو 4 (چیکو فریتاتا سگ پران اختراع می کند)
چند ساعت بعد، ایوومنتا که به پنجره ی اتاقک چسبیده بود، با تردید پرسید: "مطمئنی؟" چیکو از حیاط جواب داد: "معلومه که مطمئنم." _ مطمئن مطمئن؟ چیکو گفت: "اوووف... ایوو! از کی تا حالا این قدر سوسول شدی؟ می خوای اولین ناجی جهنده ی تاریخ باشی یا نه؟" _ اوووم... خب، راستش خیلی مطمئن نیستم که بخوام. تازه چرا خودت اولین ناجی جهنده نمی شی؟ چیکو با لحنی جدی جواب داد: " شاید بتونم بشم! ولی خودت خوب می دونی که متاسفانه من باید عملیات رو مدیریت کنم تا همه چی طبق برنامه پیش بده." ایوو قیافه ای به خودش گرفت که معلوم بود متقاعد نشده، ولی چیکو فریتاتا همیشه می دانست که چطور به دستیارش انگیزه دهد.
در ضمن می تونی تصور کنی که خانم بازیگر همسایه مون چقدر خوشش می آد؟ حتی شاید دو تا امضا بهت بده. من از همین الان چشم های خندانت رو می بینم بعد از این که اون بازیگر مشهور بفهمه اون ناجی جهنده که کل محله ازش حرف می زنن، تویی! با این حرف ها تیرش به هدف خورد. ایوومنتا از فکر امضا گرفتن از خانم ومپونی لرزید و شک را کنار گذاشت. له له که کنار چیکو ایستاده بود، دوربینش را بالا آورد و پرسید: "عکس؟" چیکو گفت: "یک لحظه! من نباید توی عکس باشم و در ضمن ناجی جهنده یک چیزی کم داره... ایناهاش!" از کنار پایش کلاه کاسکت را برداشت و پرت کرد طرف دوستش و ایوو آن را روی هوا گرفت.
_ بجنب، نباید حتی یک لحظه رو هم از دست داد! _ میووووو! صدای زجرآور کلوچه بود که از بالای درخت توت می آمد. ایوو کلاه را گرفت و پشت گوشش گره زد. کاملا تنگش بود و انگار بیشتر از اینکه از سرش محافظت کند، به درد این می خورد که قیافه اش را شبیه حشره های استوایی کند. به هر حال ایوو فکر کرد که یک قهرمان جهنده نباید به چیزهای احمقانه توجه کند. آستین لباسش را تا زد و روی لبه ی پنجره ی اتاق خوابش که طبقه ی اول ساختمان بود نشست. از آنجا نگاهی مردد به دوستانش که آن پایین بودند، انداخت و گفت: "خب الان باید بپرم..."
نویسنده: پیر دومنیکو بکلاریو - الساندرو گتی مترجم: محیا بیات تصویرگر: آندره آکاستلانی انتشارات: هوپا
نظرات کاربران درباره کتاب مهندس چیکو 4
دیدگاه کاربران