loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب سورنا و جلیقه ی آتش

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب سورنا و جلیقه ی آتش 

سورنا، پسر ضرغام شاه و فرزند بزرگ اوست که به محض تولد، مادرش را از دست داده است. اکنون سودابه، نامادری او فرزند دختر زیبایی به دنیا آورده که نامش را رخشاد گذاشته اند. وزیر مورد اعتماد پادشاه که سودای فرمانروایی در سر دارد، جادوگری را مامور می کند که هیولایی به نام اشپخدر را در جسم رخشاد وارد کند تا از این طریق زمینه براندازی حکومت ضرغام شاه را فراهم کند. درست از همان شب تولد نوزاد و طی دو شب متوالی، دو اسب پادشاه ناپدید می شوند.

شب سوم قبل از ناپدید شدن اسب سوم، سورنا به اصطبل می رود تا حداقل مانع ربوده شدن کره اسب خود، یال طلایی شود اما ناگهان با صحنه ی عجیبی مواجه می شود. او می بیند که رخشاد با تولید امواجی اسب های چاق را انتخاب می کند و می بلعد؛ بعد به شکل نوزاد به اتاق مرکزی قصر یعنی اتاق سودابه و آغوش مادرش برمی گردد. سورنا که از همان روز تولد نوزاد از نگاه او خوشش نمی آمد و کمترین محبتی نسبت به او نداشته، به پدرش می گوید که نوزاد سودابه شب ها تغییر شکل داده و به شکل هیولا اسب ها را می بلعد اما پدر او را به دروغگویی و حسادت متهم می کند.

پادشاه می گوید که بعد از مرگش سزاوار حکومت بر کشور نیست و از این به بعد جایگاهی در قصر ندارد. پادشاه به همسر اول خود علاقه زیادی داشت و سورنا را در مرگ همسرش مقصر می دانست، بارها او را سرزنش کرده بود که با تولدش باعث مرگ مادرش شده است و بعد از تولد رخشاد هم به او حسادت می کند؛ به همین خاطر پادشاه پسر نوجوانش را از قصر بیرون می کند. سورنا که دیگر جایی برای زندگی ندارد، تنها و گرسنه به روستایی می رود.

آنجا با پیرمردی حکیم آشنا می شود که او را پیرمرد همیشه سبز می خوانند؛ پیرمرد کتابی به نام سرنوشت به سورنا می دهد که او را از بلایا مصون می دارد و می تواند راهنمایش برای غلبه بر اهریمن و بازگشت به قصر باشد. سورنا که زندگی اش دستخوش تحولاتی اساسی شده باید با کمک کتاب، سرنوشت خود و سایرین را رقم بزند ...

 

برشی از متن کتاب سورنا و جلیقه ی آتش


اسب دمش را بالا برد و محکم زد به کپلش. مگس سمجی که خونش را می مکید، له شد و افتاد روی تارعنکبوتی که لابه لای بوته خار بود. سورنا نگاهی به اطراف کرد. تا دور دست، تپه بود و تپه. تپه های سرخ و خاکستری که مثل گله ی گوسفندی پشت سر هم نشسته بودند. آن دورها جنگلی به سیاهی می زد. هوا گرم و شرجی بود و سورنا گرسنه. ضربه ای به اسب زد و یال طلایی از تپه سرازیر شد و آهسته به راه افتاد تا به جاده رسید. بقچه اش را از خورجین در آورد و گره اش را باز کرد. بوی سیب پره های بینی اش را لرزاند. سیبی برداشت. نگاهی به دور و برش کرد.

مثل قصر کسی نبود او را بپاید. آن را گاز زد، پرآب و شیرین بود. همان طور که می جوید چشمش به کتابچه افتاد. با دست چپ آن را برداشت. خیلی دوست داشت بفهمد تویش چه نوشته است و با کنجکاوی گوشه ی ورقه ی هفتم را گرفت و کمی بازش کرد. ناگهان رعد و برقی زد و هوا ابری و تیره شد. آذرخش مانند اژدهایی در آسمان پیچ و تاب خورد و همه جا درخشید. سورنا انگشتش را عقب کشید. رنگش پرید. پیرمرد به او گفته بود که بی جهت آن را باز نکند، به خصوص آخرین ورق کتاب را. خورشید بالای سرش می تابید.

پیرمرد سفارش کرده بود کتابچه را سر فرصت در جای مطمئنی پنهان کند. فکری کرد و بعد آن را در جیب جلیقه اش گذاشت و دکمه ی آن را بست تا نیفتد و ضربه ای به شکم برآمده ی اسبش زد. کره اسب چهار نعل شروع به دویدن کرد. گرد و غبار از پی سم هایش بلند می شد. اسب له له می زد و پیش می تاخت. جاده در لا به لای تپه ها آشکار و گم می شد. سورنا از تپه ای که فقط دو درخت بلوط داشت، بالا رفت. افسار کشید و اسب خرخری کرد و هوا را فرتی از میان لب های کلفتش بیرون داد. سورنا لبخندی زد. پایین تپه، شهر بزرگی بود.

رود پرآبی شهر را به دو نیم می کرد. رود چون تیغه ی چاقوی باریکی میان خانه ها افتاده بود و آیینه وار می درخشید. افسار را تکان داد و راه افتاد. درختان سپیدار و صنوبر دو طرف جاده را پوشانده بودند. نسیم سردی از میان شان می وزید. آواز چلچله ها قطع نمی شد و کلاغی قارقار کرد و به سمت شهر رفت. سورنا چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. هوای لطیفی بود. بوی پونه و یونجه می آمد. فکر کرد وقتی به شهر رسید چه کار کند؟ کاش در قصر کاری یاد گرفته بود.

در فکر بود که سواری با شتاب از کنارش گذشت. سوار بر اسبش شلاق می زد و هر چند گاه با ترس به پشت سرش نگاه می کرد. سورنا کنار کشید و سوار سرخ پوش که پیچید پشت درختان بلند سپیدار، بعد گراپ گراپ سم چند اسب را شنید. ترسید. فوری رفت لا به لای درختان. چند لحظه بعد سه مرد شمشیر به دست فریاد زنان گذشتند.

نویسنده: مسلم ناصری انتشارات: افق

 


مشخصات

  • نویسنده مسلم ناصری
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 4
  • سال انتشار 1402
  • تعداد صفحه 240
  • انتشارات افق
  • شابک : 9789643695309

درباره مسلم ناصری نویسنده کتاب کتاب سورنا و جلیقه ی آتش


نظرات کاربران درباره کتاب سورنا و جلیقه ی آتش


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سورنا و جلیقه ی آتش" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل