معرفی کتاب باد در بیدزار :
در کنار علفزاری پهناور، موش کوری زیر زمین در لانهی خود زندگی می کرد که همیشه در حال رسیدگی به کارهای خانه اش بود؛ او همیشه تک و تنها زندگی می کرد و هیچ وقت پا به دنیای بیرون نگذاشته بود. یک روز نزدیک بهار، موش کور از کارهای تکراری خانه خسته شد و بعد از پوشیدن کتش از خانه بیرون رفت تا در اطراف لانه قدمی بزند.
در راه تونلی شیبدار دید که به سمت بالا حفر شده بود و از بیرون خاک، صدایی شنید. ناگهان میلی عجیب نسبت به دیدن دنیای بیرون در وجودش شکل گرفت و به کمک پنجه هایش شروع به کندن تونل کرد، تا بالاخره روزنه ای رو به خورشید باز شد و موش کور برای اولین بار علفزار زیبا و پوشیده از چمن و درختان سر به فلک کشیدهی اطرافش را دید. او که هیچ وقت فکرش را نمی کرد بیرون لانه اش دنیایی به این زیبایی وجود داشته باشد، با شور و شوق زیادی شروع به کشف دنیای جدید کرد و به سمت رودخانه ای پر آب به راه افتاد.
برشی از متن کتاب باد در بیدزار :
موش در حالی که نی می جوید به آرامی گفت: "معذرت می خواهم،درست شنیدم؟ گفتی ما امروز عصر راه می افتیم؟" وزغ التماس کرد: "موشی نازم، دوست قدیمم، این قدر خشن و مغرور با من صحبت نکن، می دانی که تو باید بیایی. من بدون تو از پس مدیریت اینجا برنمی آیم. بحث نکن، این یکی را نمی توانم تحمل کنم. نمی خواهی که همهی عمرت بچسبی به آن رودخانهی قدیمی بوگندو. من می خواهم دورتادور دنیا را به تو نشان بدهم. پسر جان می خواهم از تو حیوانی بسازم که نگو و نپرس!" موش لجوحانه گفت: "برای من اهمیتی ندارد.
من نمی آیم و پای حرفم ایستاده ام. اصلا می خواهم به رودخانهی قدیمی ام بچسبم و توی سوراخ یا قایق زندگی کنم، درست مثل همیشه. نوش کور هم می خواهد به من بچسبد و همان کاری را بکند من می کنم. درست است موش کور؟" موش کور وفادار به دوستش گفت: "معلوم است. من نمی خواهم از تو جدا شوم. هر چه تو بگویی همان است. مثل قبل. خب می دانی راستش قبلا هم بدک نبود!" بیچاره موش کور! برای این ماجراجوی زندگی آن قدر این سفر مهیج و وسوسه انگیز بود که در نگاه اول عاشق گاری زرد قناری با آن وسایل کوچکش شده بود. موش آبی می دانست در ذهن موش کور چه می گذرد.
خرید کتاب باد در بیدزار:
برای خرید کتاب باد در بیدزار اثر کنت گراهام به کتابانه مراجعه فرمائید.
نظرات کاربران درباره کتاب باد در بیدزار
دیدگاه کاربران