معرفی کتاب خب که چی؟ (کیتی دختر آتش پاره 12)
کیتی با خودش فکر می کند اصلا درس خواندن و مدرسه رفتن به چه درد می خورد؟ چرا باید هر روز سر یک ساعت مشخصی از خواب بیدار شود؟ یا این که مرتب کردن اتاقش و حتی انجام دادن تکالیف روزانه همگی کارهایی خسته کننده و وقت گیری هستند که اصلا هم ضرورتی ندارند. او بیشتر وقت ها طوری رفتار می کند که انگار هیچ چیز برایش مهم نیست؛ اما گاهی هم فقط تظاهر می کند که چیزی برایش مهم نیست و حقیقت چیز دیگری است.
مثلا تظاهر می کرد که اصلا روز تولد اطرافیانش برایش اهمیتی ندارد اما دلش می خواست با دادن هدیه آن ها را خوشحال کند. کیتی همیشه با خودش فکر می کرد که اصلا چرا بزرگ شده و این موضوع چه فایده ای دارد جز این که توقعات اطرافیان از او بیشتر شده است. همه ی این احساسات وقتی بیشتر می شد که توجه بیش از حد پدر و مادرش را به برادر کوچولویش می دید. در اولین تولد تام، مادر برای او کیک شکلاتی و کلی خوراکی های خوشمزه درسته کرده بود و هر کدام از مهمان ها کادوهای زیبایی برای تام آورده بودند و...
مجموعهی کیتی دختر آتش پاره در 14 جلد مختلف برای کودکان به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی کتاب های این مجموعه دخترک شیطون و بازیگوشی به نام کیتی است که دوست دارد همهی کارها را به روش خودش انجام بدهد و از اینکه پدر و مادرش به او بگویند چه کاری انجام بدهد و چه کاری را نه، اصلا خوشش نمی آید. در هر کتاب قصه های کوتاهی دربارهی کیتی و خانواده اش به نگارش درآمده که حاوی بسیاری از مشکلات متداول میان بچه ها و پدر و مادرهاست و برخی راه حل ها و نکات تربیتی را برای کودکان و همچنین والدین در بر دارد که در بعضی مواقع می توانند بسیار راه گشا باشند.
برشی از متن کتاب خب که چی؟ (کیتی دختر آتش پاره 12)
صبح شنبه، کیتی دفتر تمرین تازه اش را که روی جلدش عکس دو تا دلفین دوست داشتنی داشت، جلوش گذاشت تا چیزهایی را که درباره ی قصه فکر کرده بود، بنویسد. اما شنبه تمام شده بود و حالا نصف روز یکشنبه باقی مانده بود و الان دفترش، زیر دسته ی کتاب هایی بود که روی میز گذاشته بود. چند تا از کتاب هایی بود که روی میز گذاشته بود. چند تا از کتاب ها هم به پشت، روی زمین افتاده بود. اتاق شلوغ تر از قبل شد. کیتی فکر نمی کرد که شلوغی اتاق زیاد هم مهم باشد، مخصوصا وقتی که محل زندگی ات جایی بود که مادر اسمش را گذاشته بود پستو.
اما مادر می گفت خیلی هم مهم است. بزرگ ترها همیشه فکر می کنند که درست می گویند، به همین دلیل اگر کیتی می پرسید کی اهمیت می دهد؟ که این روزها اغلب همین حرف را می زد، مادر مثل همیشه جواب داد: «من اهمیت می دهم و همین کافی است.» تو برنده نمی شوی. وقتی کیتی برای خوردن چای پایین رفت، مادر مثل همیشه داشت با بچه بازی می کرد اما سرش را بلند کرد و پرسید که کیتی همه ی کارهایش را انجام داده یا نه.
کیتی پرسید: «اتاقم را تمیز کردم.» ـ مشق هایت چه؟ کیتی من من کرد و گفت: «آن ها را هم انجام دادم.» فردا صبح سالی، خواهر ویلیام سر راه مدرسه اش آن ها را به مدرسه رساند. ویلیام از کیتی پرسید که طرح داستانش را نوشته یا نه. کیتی گفت: «نه، وقت نداشتم.» ویلیام گفت: «اما کیت! مارجی گری می آید.» کیتی با بی خیالی گفت: «خب که چه؟» ویلیام جواب داد: «خب تو نمی دانی چه باید بگویی؟» کیتی خندید: «هه! همان جوری که گفتم خب که چه؟ یک چیزی سر هم می کنم و می گویم.»
- کتاب های فندق
- نویسنده: بل مونی
- مترجم: نیلوفر اکبری
- تصویرگر: مارگرت چمبرلین
- انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب خب که چی؟
دیدگاه کاربران