loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب یک روز مانده به عید پاک - زویا پیرزاد

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

معرفی کتاب یک روز مانده به عید پاک

کتاب یک روز مانده به عید پاک اثر زویا پیرزاد توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.

کتاب "یک روز مانده به عید پاک"، سه داستان کوتاه و خواندنی اما پیوسته و مرتبط با یک دیگر را تحت عناوین "هسته های آلبالو"، "گوش ماهی ها" و "بنفشه های سفید" در بر می گیرد که کلیه ی آن ها، روایت هایی جذاب را در رابطه با سرنوشت زندگی "ادموند"، شخصیت اصلی داستان، در برهه های زمانی متفاوت و تکمیل کننده ی دیگری، شامل دوران کودکی، بزرگ سالی و ازدواج و تنهایی و پیری اش را ارائه می دهد. در داستان "هسته های آلبالو"، ادموند، پسری خرد سال و ارمنی است که همراه با پدر و مادرش در یکی از شهرهای ساحلی شمال ایران روزگار می گذراند. خانه ی آن ها، دیوار به دیوار کلیسا و مدرسه ی مخصوص ارامنه می باشد که ساختمانی بسیار قدیمی و کهنه دارد. والدین ادموند، همواره با یک دیگر اختلاف داشته و پسرک قصه، شاهد جر و بحث های آن ها است. اصل ماجرای این داستان از جایی آغاز می گردد که ادموند، به سن هفت سالگی رسیده و وارد جامعه و محیط مدرسه می شود. در این مکان، پسرک قصه، با دختری مسلمان و هم سن و سال خود، به نام "خدیجه" آشنا شده و رابطه ی دوستانه ای با او برقرار می نماید. در واقع والدین خدیجه به عنوان سرایدار، در همان مدرسه زندگی می کنند و همین موضوع موجب آشنایی این دختر و پسر با یک دیگر شده است. پسرک قصه، علی رغم آگاهی کامل خود، نسبت به قانون ممنوعیت تعیین شده از جانب پدرش در مورد ارتباط با مسلمانان، همواره دوستی خود را با خدیجه ادامه می دهد؛ این دوستی او و خانواده ش را وارد ماجراهایی پرکشش و خواندنی کرده و داستانی زیبا را خلق می کند.


فهرست


هسته های آلبالو گوش ماهی ها بنفشه های سفید

برشی از متن کتاب


هسته های آلبالو خانه ی کودکیم دیوار به دیوار کلیسا و مدرسه بود. حیاط، مثل همه ی حیاط های شهر کوچک ساحلی، پر درخت نارنج بود. جلو ایوان طبقه ی پایین باغچه ی مستطیلی بود که بهارها و تابستان ها پدرم در آن گل می کاشت و پاییز و زمستان پر می شد از آب باران. طبقه ی پایین خانه اتاق های بزرگ داشت با سقف های بلند و ستون هایی چوبی که فقط از حیاط نور می گرفت و عصر به بعد تاریک تاریک بود. در طبقه ی پایین کسی زندگی نمی کرد. عفت خانم که هفته ای یک بار می آمد برای رخت شویی، تشت ها و صابون ها را آن جا می گذاشت و هوا که بارانی بود رخت های شسته را روی بندهایی که به ستون های اتاق ها بسته بود آویزان می کرد. مادرم چیزهایی را که استفاده نمی کرد اما دلش نمی آمد دور بریزد در طبقه ی پایین انبار می کرد. گهواره ی من، روروئکم، دوچرخه ی زمان دختری خودش؛ گنجه ی دو در آینه داری که می گفت از جهیز مادرش به یادگار مانده. وسایل شکار پدرم هم در یکی از اتاق ها بود. هر بار پدرم می گفت «پایین را خالی انداختی که چی؟» مادرم شانه بالا می انداخت. «حوصله ی سر و کله زدن با مستاجر ندارم.» تا قبل از مدرسه رفتن بازی کردن در اتاق های خالی طبقه ی پایین، لابه لای رخت های شسته و اثاث بی استفاده، روزهایم را پر می کرد. از عصر به بعد در اتاق نشیمن با اسباب بازی هایم بازی می کردم یا روزنامه و مجله ورق می زدم و با مداد وسط حرف های خالی را سیاه می کردم. وقت خواب، از اتاقم که چسبیده به اتاق نشیمن بود، به صداها گوش می دادم. شب هایی که مهمان نداشتیم، از اتاق نشیمن یا صدای پر خش خش رادیو ارمنستان شنیده می شد یا بگو مگوهای پدر و مادرم. برای رفتن به طبقه ی بالا از پله های چوبی باریکی می گذشتیم که از حیاط شروع می شد و می رفت به ایوان بالا که بزرگ تر و پهن تر از ایوان پایین بود. پنجره های طبقه ی بالا از یک طرف به این ایوان باز می شد و از طرف دیگر به حیاط مدرسه و کلیسا. کلیسا مکعب مستطیلی بود از سنگ خاکستری با شش پنجره ی باریک و بلند که هیچ وقت ندیده بودم باز باشند. مادربزرگ می گفت کلیسا و مدرسه را اولین مهاجران ارمنی در شهر ساحلی ما ساخته اند. مدرسه دو طبقه بود، با نمای سنگ های سفید چهار گوش. روی سنگ ها، یکی در میان، گلی پنج پر کنده کاری شده بود. خیلی کوچک که بودم، روزها صندلی می کشیدم جلو پنجره، چهار زانو می نشستم و به حیاط مدرسه و کلیسا نگاه می کردم. از بازی های بچه ها در زنگ های تفریح چیزی سر در نمی آوردم. به گل های برجسته ی نمای مدرسه چشم می دوختم و فکر می کردم مدرسه که رفتم، زنگ های تفریح، عوض داد و فریاد کردن و دویدن، دستمال برمی دارم و خزه های لای گل های پنج پر را پاک می کنم. فکر می کردم بزرگ که شدم قد می کشم و دستم به بالاترین گل های طبقه ی پایین هم می رسد...

نویسنده: زویا پیرزاد انتشارات: مرکز

درباره زویا پیرزاد نویسنده کتاب کتاب یک روز مانده به عید پاک - زویا پیرزاد

زویا پیرزاد کیست؟ «زویا پیرزاد» نویسنده آبادنیِ ارمنی‌تبار و خالق رمان‌های مشهوری نظیر «عادت می‌کنیم» و «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» می‌باشد. او از چهره‌های هنری محبوب معاصر است که از اواخر دهه هفتاد به شهرت رسید. در این مطلب به خلاصه‌ای از زندگینامه زویا پیرزاد و بررسی آثار وی خواهیم پرداخت.زندگینامه زویا پیرزاد پیرزاد در سال 1331، در شهر آبادان متولد شد. وی پس از گذراندن تحصیلات، به تهران مهاجرت کرد و به ترجمه آثار ادبی کوچک و …

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

نظرات کاربران درباره کتاب یک روز مانده به عید پاک - زویا پیرزاد


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب یک روز مانده به عید پاک - زویا پیرزاد" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل