معرفی کتاب 25 شغل ماشا فیلیپنکو
همه چیز از زنگ انشا شروع می شود. یک روز مردی به نام پرفسور بارینوف که مسئول موسسه ی تحقیقاتی بزرگی است به مدرسه ای می رود. پرفسور، کلاس خانم یکاترینا را برای تحقیقش انتخاب می کند. او از بچه ها می خواهد تا انشایی با این موضوع بنویسند: «اگر من نماینده ی شورای شهر بودم چه می کردم؟» هر یک از دانش آموزان ایده ای در این زمینه دارند، اما انشای "ماشا" نظر پرفسور را بسیار جلب می کند. ماشا در انشایش می نویسد که اگر نماینده ی شهر باشد، کاری می کند شب ها که مسافر کم است خطوط قطار برقی و مترو تنها با یک واگن کار کنند تا انرژی کم تری مصرف شود.
یا این که ایستگاه های مترو را به جای اسم های بسیار سخت، شماره گذاری می کند تا هم یادگیریشان راحت باشد و هم این که بچه ها گم نشوند. هر چند که ماشا در مدرسه دانش آموز زرنگ و درس خوانی نیست اما پرفسور معتقد است که او دختر بسیار خوش فکری با ایده های خلاقانه است. پرفسور، انشای دخترک را به شورای شهر می برد و مسئولین شورا بعد از شنیدن حرف های پرفسور درباره ی ماشا، طی دعوت نامه ای رسمی از او دعوت به همکاری می کنند.
او به عنوان نماینده ی بهسازی شورای شهر موظف می شود به کارخانه ها، مزارع، خیاط خانه ها و هر جایی که کار و کاسبی در آن کساد است برود و با ایده هایش آن جا را سر و سامان دهد. ماشا که از عهده ی نوشتن یک دیکته ی بی غلط برنمی آید، حالا باید مشکلات بسیار بزرگی را حل کند. آیا او موفق به انجام این کار می شود؟ ...
فهرست کتاب 25 شغل ماشا فیلیپنکو
- فصل اول: اولین شغل ماشا فیلیپنکو بهترین خیاط
- فصل دوم: دومین شغل ماشا فیلیپنکو یک دست صدا ندارد
- فصل سوم: سومین شغل ماشا فیلیپنکو راز دکان تره بار فروشی
- فصل چهار: چهارمین شغل ماشا فیلیپنکو دستیار انباردار تره بار
- فصل پنج: شغل بی شغلی
- فصل شش: ششمین شغل ماشا فیلیپنکو دردسر پارکینگ اتوبوس های برقی
- فصل هفت: هفتمین شغل ماشا فیلیپنکو ما یک تیم آتش نشانی هستیم
- فصل هشت: هشتمین شغل ماشا فیلیپنکو جرمی که اداره ی اگاهی مسکو موفق به کشف آن نشد
- پایان فصل هشت: عملیات شاه ماهی های شاد
برشی از متن کتاب 25 شغل ماشا فیلیپنکو
ماشا فورا شیک و پیک کرد و به موسسه رفت. دامن بلندی پایش کرد که تا کف زمین می رسید و بلوز سفیدی به تن. پرفسور بارینوف کلافه به نظر می رسید، به ماشا گفت: ـ دو در خواست برای بهسازی هست. اولی در حوزه ی کشاورزی است با مرخصی از مدرسه. دومی در حوزه ی بازرگانی بدون مرخصی از مدرسه. ماشا گفت: ـ درخواستی را قبول می کنم که لازم نباشد به مدرسه بروم. آخر نمره های 3 دیگر بدجوری آزارش می داند. ـ در آن صورت باید با والدینت صحبت کنیم. ـ می شود با یکاترینا ریچاردوانا صحبت کرد، می شود حتی با مدیر مدرسه هم صحبت کرد.
حتی می شود کسی را از وزرات آموزش و پرورش دعوت کرد، اما مهم این است که بابا و مامان هم باید حاضر باشند. ماشا به خانه برگشت. راضی کردن بابا و مامان برای تعطیل کردن مدرسه، از کار در خیاط خانه ی شماره ی 78 هم سخت تر بود. حالا وقتش رسیده که در مورد بابا و مامان با ماشا صحبت کنیم. هر چه بیشتر از آن ها بدانیم بهتر است. چون ما را با کارهای غیرمنتظره شان غافلگیر نمی کنند. همان طور که می دانید ما نمی توانیم پدرها و مادرهای خودمان را انتخاب کنیم.
برای همین هر کسی می توانست پدر و مادر باشد، اما چه سری در کار است که همیشه بهترین ها نصیبمان می شود. من آدم های خیلی زیادی را می شناسم که از معلمشان، هم نیمکتی شان یا کارشان راضی نیستند. حتی آدم هایی هستند که از رئیس تلوویزیون هم ناراحت هستند و می گویند: چه مزخرفاتی به ما نشان می دهند! اما کسی را نمی شناسم که از پدر و مادرش ناراضی باشد. (این حرف بین آدم های عادی صحت دارد.
شاید آن ها، یعنی کاپیتالیست ها (سرمایه دارها) برعکس فکر کنند. یکی از بین آن ها بلند شود و سر به شورش بگذارد و بگوید: «آخ! چرا پدر و مادر من میلیونر هستند؟ ای کاش آنها کشاورزهای زحمتکشی بودند و ما را مثل زحمتکش ها بزرگ می کردند.») ماشا فیلیپنکو خوش شانس بود. بهترین پدر و مادر دنیا نصیبش شده بود. مامانش در بخش پارکینگ اتوبوس های برقی کار می کرد و پدرش مهندس برق بود. آنها آدم های به روزی بودند و عاشق موسیقی و اسب دوانی بودند.
می گویند که بابا در روزگار جوانی هیپی بود. ماشا به دو برگشت به خانه و گفت: ـ بابا و مامان. شما را فورا احضار کرده اند. بابا سریع گفت: ـ بازهم دسته گل آب دادی؟ اما حتی از جایش جم نخورد. همان طور روی کاناپه نشسته بود و چشم از داستان علمی، تخیلی اش برنمی داشت. اما مامان پرسید: ـ حالا چرا فوری احضارمان کرده اند؟ ـ چون ممکن است تمام محصولات کشاورزی خراب شود. مامان چشم از تلویزیون برداشت و ژاکتی را که در حال بافتنش بود کنار گذاشت و با آرامش گفت: ـ به اعصابت فشار نیاور و با آرامش حرفت را بزن. خیلی وقت است حنایت برای ما رنگی ندارد.
نویسنده: ادوارد اوسپنسکی مترجم: مهنا سید آقایی رضایی انتشارات: شهرقلم
نظرات کاربران درباره کتاب 25 شغل ماشا فیلیپنکو
دیدگاه کاربران