درباره کتاب خمپاره های فاسد
کتاب فوق بیست داستان کوتاه با عناوینی چون بچه های سمرقند، اسیر خودی، پلک های نیمه بسته، دزدان توالت، ستون پنجم و ... می باشد. راوی همه ی داستان ها پسر نوجوانی به نام رضا است که همراه تعدادی از دوستانش قصد رفتن به جبهه را دارند اما به دلیل سن و سال کم شان، خانواده هایشان راضی به این کار نیستند. ولی بلاخره بعد از کلی تلاش موفق می شوند تا خود را به جبهه برسانند. داستان های کتاب هر یک خاطره ای شیرین با بیانی طنزآلود از روزهای جنگ را برای نوجوانان روایت می کند به عنوان مثال در بخش خمپاره های فاسد، ابراهیم پسر ساده لوح و زودباوری است که گاهی دوستانش از این ویژگی او سو استفاده کرده و او را دست می اندازند. روزی ابراهیم که هیچ اطلاعاتی در مورد خمپاره های زمانی (خمپاره های زمانی، نوعی خمپاره اند که قبلا از رسیدن به زمین منفجر می شوند و ترکشش به افراد روی زمین اصابت می کند) نداشت و دلش می خواست در موردشان چیزهای بداند بنابراین از رضا می پرسد که طرز کار این خمپاره ها چگونه است؛ اما رضا برای شوخی می گوید که این خمپاره ها فاسدند به همین دلیل قبل از رسیدن به زمین منفجر می شوند. ابراهیم ساده لوح حرف رضا را باور می کند. رضا با خودش فکر می کند که ابراهیم موضوع خمپاره های فاسد را به زودی فراموش خواهد کرد اما اصلا نمی تواند تصور کند که این شوخی و تصوری که ابراهیم درباره ی خمپاره های فاسد دارد چه دردسرهایی را به وجود خواهد آورد! ...
بخشی از کتاب خمپاره های فاسد
من تصمیمم رو گرفتهام، میýخوام برگردم جبهه!
مادرم در حال نوحه سرایی و گریه ناگهان خشکش زد و به من خیره شد. با لحنی تند گفت: «مگه جبهه چه خبره که همهاش جبهه، جبهه میکنی؟ هنوز از چهلم برادر بزرگت چند روز نگذشته، با این پای چلاق و شل کجا میخوای راه بیفتی؟»
- مادر جان، علیاکبر شهید شده، درست. ولی حالا نوبت منه که برم و جاشو پرکنم.
مادرم سفت و محکم گفت: «نه! این دفعه بیشرط و شروط اجازه نمیدم که رنگ جبهه را ببینی.»
نوری در تاریکی! با خوشحالی پرسیدم: «چه شرطی؟ هر شرطی باشه با جان و دل قبول میکنم.»
- باید ازدواج کنی! برادرت داماد نشده، شهید شد و یادگاری ازش نموند.
گریهام گرفت. آخر با این حال و روز، وقتی برادرت شهید شده و هنوز به سالگردش خیلی مانده، خودت هم زخم و زیلی هستی و به کمک عصا راه میروی، موقع ازدواج و عروسی است؟
- مادر جان برای من زوده، من هنوز...
- ساکت! تو نامزد داری و دختر مردم شیرینی خورده توست.
به ناچار سرتکان دادم و با حالتی مثل اینکه خجالت کشیدم، گفتم: «چشم!»
انگار مادرم مقدمات را از قبل چیده و آماده کرده بود؛ چون به سرعت به اطلاع زنهای فامیل رساند.
قرار شد چهل، پنجاه نفر از خانواده شهدا رو دعوت کنیم و عروسی رو بدون بزن و برقص برگزار کنیم. ظرف 24 ساعت تدارکات مراسم عروسی و همه ماجراها انجام شد. هرچه پدرم و مردان فامیل اصرار کردند، حاضر نشدم با کت و شلوار، سر سفره عقد و عروسی بنشینم. پیراهن مشکی پوشیدم و روی آن، لباس زیتونی سپاه را به تن کردم.
نزدیک عید نوروز بود و نصف بیشتر مهمانان خیال میکردند که ما نوعید برای شهیدمان گرفتهایم! عدهای دیگر هم خیال میکردند مراسم ختم برادر شهیدم است! و فقط عده معدودی مطمئن بودند که مراسم ازدواج بنده حقیر در جریان است!
وقتی فرماندار با لباس مشکی و چهره متاثر وارد مجلس عروسی شد، آنهایی که شک داشتند برایشان یقین شد که مجلس عروسی در کار نیست و به مجلس فاتحهخوانی آمدهاند! او دست راستش را روی سینه گذاشت و با صدای بلند گفت: «خدا رحمت کند، غم آخرتان باشد!»
گوش تیز کردم و متوجه شدم از قسمت زنانه صدای گریه و زاری و شیون شدت گرفته است! با ورود هرتازه واردی صدای صلوات و فاتحه بلند میشد، بعد تازه وارد به ما تسلیت میگفت!
سفره بسیار بزرگ پهن شد. بعد بشقابهای حاوی چلومرغ را پخش کردند و جمعیت شروع کردند به خوردن. بعد از غذا و قرائت فاتحه، صداهای مختلفی از گوشه و کنار مجلس بلند شد:
- خدا رحمتش کنه!
- خدا روحش را شاد کنه!
عدهای که مطمئن بودند به مراسم عروسی دعوت شدهاند و بعضیشان همسایه بودند، گفتند: «انشاءالله به پای هم پیر بشن!» اما صدایشان در صداهای بیشمار تسلیتگویی گم شد.
چند روز بعد از عروسی شال و کلاه کردم و رفتم جبهه. خودم هم سرسام گرفته بودم.
سالها گذشته و فقط چند عکس رنگ و رو رفته از آن مراسم به یادگار مانده است. بچههایم با ذوق و شوق عکسها را نگاه میکنند و میپرسند: «بابایی داماد شمایی؟ پس چرا پیراهن مشکی پوشیدی؟ اِ، چرا مامان چادر مشکی سرشه و گریه میکنه؟ اِ، بابایی این بابا بزرگ شهیدمونه؟ این عموی شهیدمونه؟»
مصطفی، برادر کوچکم 6 ماه بعد و پدرم هم چند سال بعد شهید شدند.
کتاب خمپاره های فاسد به قلم داوود امیریان و تصویرگری امیر مفتون از سوی انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
فهرست
فهرست کتاب خمپاره های فاسد
-
بچه های سمرقند
-
اسیر خودی
-
پلک های نیمه بسته
-
خمپاره های فاسد
-
صدای خوش در سرزمین عجایب
-
دزدان توالت
-
ستون پنجم!
-
شارلاتان
-
عروسی به صرف شام و فاتحه
-
مداح فراری!
-
من آنم که رستم بود پهلوانم!
-
دزد بغداد
-
برادران ارمنی
-
ایزار فسخ و فجور
-
حلیم مخصوص زورخونه ای
-
حلبی شربتی و حاجی دوغی
-
نمکی و دستیارش
-
به خاطر مختار ثقفی
-
کامبیز وارد می شود
-
جنگجویان کوهستان
- نویسنده: داوود امیریان
- تصویرگر: امیر مفتون
- انتشارات: کتابستان معرفت
نظرات کاربران درباره کتاب خمپاره های فاسد
دیدگاه کاربران