محصولات مرتبط
کتاب قوها انعکاس فیل ها اثر پیام ناصر توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
شخصیت اصلی داستان، فردی هنرمند است که به نقاشی می پردازد و دوستان پر رمز و رازی دارد که هر یک روایت های جذابی دارند. وی به عنوان راوی و با نقل حکایت هایی پرماجرا از زندگی خویش و اطرافیانش، ذهن خواننده را به محتوای داستان ها و وقایع بیان شده، معطوف می کند. ابتدای داستان، با تشریح ماجرایی که سال ها پیش و در دوران دانشجویی شخصیت قصه رخ می دهد، آغاز می گردد. شبی که راوی مطابق عادت همیشگی اش، قدم زنان به سوی خوابگاه در حال حرکت می باشد و در میانه های راه، با زنی چتر به دست و عصبانی مواجه گشته و مورد ضرب و شتم او قرار می گیرد. ناگهانی بودن این طرز برخورد و سرعت ضربات به حدی است که وی نمی تواند به موقع از خود واکنش نشان داده و جسمش را از آسیب در امان نگه دارد. بنابراین تعادلش را از دست داده و بر روی زمین، می افتد. در همین هنگام، با دختری به نام "نورا" آشنا می شود که همراه زن ضارب بوده و با حالتی نگران و مضطرب، اوضاع و شرایط به وجود آمده را تحت کنترل خود قرار داده و از راوی بابت اشتباه پیش آمده و عمل نادرست دوستش معذرت خواهی می کند. راوی در همان نگاه اول، تمام توجهش به سوی دختر مذکور معطوف شده و با گذشت زمان نیز هم چنان او را از یاد نبرده و مدام در تخیلات خویش، به او و نوع زندگی اش فکر می کند. تا این که سال ها بعد، به طور باورنکردنی با او مواجه گشته و ماجرایی جذاب را شرح می دهد.
فهرست
تعادل خیال سقوط
برشی از متن کتاب
پذیرایی شبانه خیلی سال پیش، که به اواخر دوران دانشجویی ام برمی گردد، بیش تر وقت آزادم را در کافه ای نزدیک دانشگاه تهران به نام کافه سی و سه می گذراندم. عادت داشتم آخر هفته ها تا دیروقت در کافه بمانم. هوا که تاریک می شد تا خوابگاه محل اقامتم در انتهای خیابان امیرآباد شمالی پیاده روی می کردم. قدم زدن های شبانه حدود یک ساعت طول می کشید و به برنامه ی ثابتم تبدیل شده بود. موقع پیاده روی معمولا تنها بودم. هر خیابان خلوت و رو به شمال را که سر راهم قرار می گرفت انتخاب می کردم. ممکن بود کمی از مسیر اصلی منحرف شوم و یا با تاخیر برسم اما این موضوع اهمیتی نداشت. برای رسیدن عجله به خرج نمی دادم. تمام ان شب مال من بود و آخر هفته ها، آخر دنیا. شبی از همین شب ها در یکی از مسیرهای ممکن در حال قدم زدن بودم. هوا ابری بود و باد سرد ملایمی می وزید. لباس مناسبی تنم نبود. کمی احساس سرما می کردم. این شد که ناخودآگاه خودم را رساندم به دیوار تا از سوز در امان باشم. از این که با سرعت بیش تر و آرامش کم تر حرکت کنم راضی نبودم، اما به نظر می رسید باران در راه است و چتری هم نداشتم. مدتی بعد، میان کوچه ای تاریک قرار گرفتم و همین طور که پیش می رفتم متوجه سایه ای لرزان میان تاریکی شدم. نزدیک سایه که رسیدم از جنبش ایستاد. وقتی دقت کردم شبح زنی را دیدم که بارانی مشکی بلندی تنش بود. مرا که دید از تاریکی بیرون پرید و یک راست طرفم آمد. به قدری برآشفته بود که لحظه ی اول تصور کردم از چیزی ترسیده و یا از تعرضی گریخته و به من پناه می اورد. سپس سوزش شدیدی روی صورت و گردنم حس کردم. تعادلم از دست رفت و در جوی پشت سر سقوط کردم. زن بدون معطلی و برای دوم حمله کرد. این بار متوجه شدم شیء نامعلومی در دست دارد و قرار است به صورتم ضربه بزند. قبل از این که ضربه به من برسد با کف پا به شانه اش کوبیدم. سمت عقب سکندری خورد و روی زمین افتاد. در آن وضعیت تصمیم گرفتم عوض درگیری از معرکه فرار کنم. که لیز خوردم و سرم به پل فلزی روی جوی آب برخورد کرد. دردی شبیه فرو رفتن یک میخ در پشت سرم دوید. درد به گوش هایم رسید و جایش را به صدایی سوت مانند داد. صدا تدریجا به زمزمه ای نامفهوم تبدیل شد؛ شبیه گفت و گوی دو یا چند نفر. بعد تبدیل شد به چیزی شبیه صدای جنبش برگ های درختی در باد. این صدا همه چیز داشت؛ رنگ داشت، نور داشت و بو. بویی نا آشنا شبیه رایحه ی یک گیاه. نور آن، پشت پلک هایم، پیوسته در حال نوسان بود. انگار از میان اشیای متحرک عبور می کرد. آخر سر، صدا تغییر لحن داد و به همان زمزمه ی اولیه برگشت. چشم هایم را که باز کردم همه جا سفید بود. از وحشت آن ها را بستم و کمابیش از هوش رفتم...
نویسنده: پیام ناصر انتشارات: مرکز
مشخصات
- انتشارات مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب قوها انعکاس فیل ها - پیام ناصر
دیدگاه کاربران