loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب هتل گمو - شهریار عباسی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب هتل گمو اثر شهریار عباسی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.

کتاب هتل گمو، رمانی با مضمون جنگ و دفاع مقدس می باشد که حکایتی خواندنی و پر کشش را به مخاطب ارائه می دهد. شخصیت اصلی داستان، که راوی آن نیز هست، مردی است که همراه با همسرش، "گلناز"، زنی آرام و متین با چشمانی سبز، روزگار آرامی را سپری می کند. در ابتدای کتاب می خوانیم که گلناز باردار بوده و روزهای پایانی حاملگی اش را پشت سر می گذارد؛ وی با شروع درد زایمان، بر خلاف اصرارهای همسرش، بدون مراجعه به بیمارستان و گرفتن ذره ای یاری از کسی، زایمان کرده و فرزندش را در خانه به دنیا می آورد. درواقع، شخصیت اصلی قصه، ضمن روایت زمان حال زندگی خویش، گذشته های خود را نیز مرور می کند؛ گذشته هایی که به 17 سالگی او و سال های حضورش در جبهه های جنگ باز می گردد. وی با یادآوری آن دوران سخت و مشقت بار، به نقل روایت جنگ و مبارزات خود و هم رزمانش پرداخته و با جذب خواننده به داستان زندگی اش، او را شریک لحظه های خویش می کند. به طور کلی، رمان پیش رو، حاصل سال ها تجربه ی شخصی نویسنده از شرکت در جنگ می باشد که با بهره گیری از ذوق و قلم توانای خویش، این تجربیات را در قالب داستانی جذاب تنظیم نموده و در اختیار مخاطب قرار می دهد.


برشی از متن کتاب


گلناز هیچ وقت اعتراض نمی کند. حتی امروز صبح که توی آشپزخانه زایید، اعتراض نکرد. وقت آمدن بچه که شد، تنش را از روی تخت خواب پایین کشید و رفت توی آشپزخانه. فکر کردم رفته اب بخورد، کمی منتظر شدم، نیامد. صدایش کردم. جواب نداد. بی حال از روی تخت بلند شدم، رفتم ببینم چرا جواب نمی دهد. نشسته بود روی صندلی و سرش را گذاشته بود روی میز ناهار خوری. وقتی دوباره صدایش کردم، سرش را بلند کرد. صورتش مثل پچ سفید شده بود. لبخند زد و سرش را گذاشت روی میز. - چی شده؟ حالت خوب نیست؟ می خوای بریم دکتر؟ دستم را گرفت و فشار داد. دستش یک تکه یخ بود. چنان فشار داد که حس کردم دردش به من منتقل می شود. شوق و ترس موای تنم را سیخ کرد: - وقتشه؟ سرش را تکان داد، یعنی وقتشه. دست پاچه شدم. نمی دانستم باید چه کار کنم. خواستم مچ دستم را از دستش دربیاورم که نگذاشت. - باید بریم بیمارستان. سرش را تکان داد یعنی نه. - این جوری که نمی شه. باید ببرمت بیمارستان. سرش را تکان داد، یعنی می شه. باورم نمی شد به این راحتی زایمان کند. بچه که بودم وقتی مادرم برای سومین بار زایید، خیلی ترسیدم. فاطمه خانم، من و برادرم را برده بود خانه ی خودش و می خواست سرمان را گرم کند.اما همه ی حواس من به خانه ی خودمان و مادرم بود. آمدن بچه از صبح تا ظهر طول کشید. صدای جیغ های مادرم تنم را می لرزاند. گلناز خیلی راحت زایید. دست کم من این جور خیال می کنم. بچه مثل یک سیب توی دامنش افتاد. جیغ هم نزد، خیلی هم ناله نکرد. خودش ناف بچه را برید و جفتش را جدا کرد. لبخند مثل همیشه توی چهره اش پخش شد و گفت: آه ... خدارو شکر. راحت شدم. مثل مادرش آرام است. شاید اگر گلنار وقت آمدن به پشتش نمی زد، آن گریه ی اول را هم نمی کرد. چشم های سبز درشتی دارد که با چشم های گلناز مو نمی زند. مژه هایش مثل مژه های عروسک بلند است. به گلناز رنگ پریده نگاه می کنم. چشم های سبزش می درخشد. لبخند که توی صورتش پخش می شود، به این زودی جمع نمی شود و گونه هایش برق می زند. بچه را بغل می کند، نوک پستان را نزدیک او می برد و بچه زود پستان را می گیرد. بچه بغل، چقدر شبیه نقاشی است که دیروز کشید. سر بچه روی شانه اش بود و پشت به تصویر ایستاده بود. چهره ی آن مادر را ندیدم ولی شک ندارم که شبیه خودش است. گلناز را از هر زاویه ای می شناسم، حتی از پشت سر در یک نقاشی سیاه قلم. آرد کاچی را از یخچال بیرون می آورم. ماهیتابه را می گذارم روی اجاق و روغن می ریزم داخلش. گلناز کاچی دوست دارد و حالا دیگر وقت کاچی خوردن است. - خوب یاد گرفتی کاچی درست کنی. این را می گوید و در حالی که می نشیند، بشقاب را از دستم می گیرد و کمی می چشد. به خوردنش نگاه می کنم و بی هوا دهانم با دهانش باز می شود...

نویسنده: شهریار عباسی انتشارات: مرکز


نظرات کاربران درباره کتاب هتل گمو - شهریار عباسی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب هتل گمو - شهریار عباسی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل