محصولات مرتبط
کتاب گورستان اثر نیل گی من با ترجمهی کیوان عبیدی و تصویرگری دیو مکین توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
شبی یک قاتل حرفه ای به نام جک وارد خانهای می شود تا اعضای یک خانوادهی چهار نفره را به قتل برساند! پس از کشتن سه نفر از افراد خانواده، به سراغ آخرین نفر که بچه ای یک سال و نیمه است می رود ولی او را در اتاقش پیدا نمی کند؛ متوجه می شود وقتی مشغول کار وحشیانه اش بوده، پسرک نوپا از باز بودن در استفاده کرده و به بیرون از خانه رفته است. رد پای کودک را تا قبرستانی بالای تپهی نزدیک خانه دنبال می کند، اما موفق به یافتن او نمی شود، با عزمی جزم به جستجوی پسرک ادامه می دهد. از طرفی پسرک که به خاطر کنجکاوی و بدون اطلاع از اتفاقی که برای خانواده اش افتاده، از خانه بیرون رفته، ناخودآگاه راه قبرستان بالای تپه را پیش می گیرد و وارد آن می شود. از قضا ارواح زن و شوهری که در آنجا دفن بودند، در حال قدم زدن در قبرستان بچه را می بینند؛ در همین حین روح مادر پسرک حاضر می شود و از آنها تقاضا می کند که مواظب فرزندش باشند چرا که قاتلی سنگدل قصد کشتنش را دارد. روح زن و مرد تحت تاثیر قرار گرفته سرپرستی بچه را می پذیرند و نام او را نوبادی (هیچکس) می گذارند. در این قبرستان ارواح زیادی وجود دارند به همین دلیل قوانین خاصی آنجا حکم فرماست و حالا که باد یا همان نوبادی با ارواح زندگی می کند باید طبق آن قوانین رفتار کند. یکی از افراد قبرستان که توانایی خروج از آنجا را دارد، برای باد آب و خوراکی می آورد و بعضی از ارواح باسواد، خواندن و نوشتن را به او می آموزند. پسرک کم کم با زندگی کنار ارواح خو گرفته و کارهایی مثل غیب شدن، رد شدن از دیوار و... را از آنها می آموزد و با دنیای مرموز و موجودات پیچیده ای آشنا می شود. اما جکِ قاتل هنوز در دنیای بیرون از قبرستان به دنبال او می گردد و قصد کشتنش را دارد تا اینکه باد به سنین جوانی می رسد و تصمیم می گیرد از علت قتل خانواده اش مطلع شده و انتقام آنها را بگیرد.
رمان فوق با ساختاری بی نظیر خوانندگان را مجذوب خود می کند، طوری که قبل از فهمیدن عاقبت قهرمان داستان یک لحظه هم نخواهند توانست آن را کنار بگذارند. این اثر جوایزی همچون مدال کارنلی و ندال نیوبری را برای نویسندهی خود به ارمغان آورده است.
برشی از متن کتاب
بانوی سوار بر اسب با آنها صحبت کرد. با صدایی زنگ دار، شبیه به صدای یکصد زنگ کوچک، فقط گفت: "مرده ها باید اعمال نیکو انجام بدهند." و لبخند زد. اسب، که با رضایت مشغول جویدن دسته ای علف بود، ایستاد.بانو، گردن اسب را لمس کرد و اسب برگشت. چند قدم بزرگ برداشت، بعد، تپه را طی کرد و چهار نعل از وسط آسمان گذشت. صدای غرش مانند سم هایش به غرشی ریز و سنگین در فاصله ای دور تبدیل شد و در لحظه ای ناپدید شد. این جریان، در واقع، ادعای آن دسته از اهالی گورستان بود که آن شب، آن جا روی تپه بودند. بحث تمام شد و بدون رای گیری تصمیم گرفته شد به بچه که نامش نوبادی اونز بود، امتیاز حضور آزاد در گورستان داده شود. مادر اسلاتر و جو سایا ورسینگتون، آقای اونز را تا سردابهی نمازخانهی قدیمی همراهی کردند و اخبار را به خانم اونز دادند. خانم اونز که به نظر نمی آمد از این معجزه تعجب کرده باشد، گفت: "درست است. بعضی ها یک ذره شعور هم در مغزشان ندارند. ولی بانو دارد. البته که دارد." قبل از این که خودشید در یک صبح پر آشوب طلوع کند، بچه در مقبرهی کوچک و خوب اونزها به خواب رفت. (آرامگاه استاد اونز که یکی از مبل سازهای موفق منطقه بود، به درخواست بقیهی مبل سازها که می خواستند به استادشان احترام بگذارند، بسیار خوب ساخته شده بود). سیلاس، قبل از طلوع خورشید بیرون رفت. او خانهی بلند تپه را پیدا کرد و اجساد سه مرده و زخم های چاقوی روی بدنشان را بررسی کرد. هنوز صبح نشده بود که کارش تمام شد و خانه را ترک کرد. سرش از فکرها و احتمالات ناخوشایند به دوران افتاده بود. به گورستان برگشت، در منارهی نمازخانه، در انتظار روزهایی که در پیش داشت، به خواب رفت. در شهر کوچک، واقع در پایین تپه، مرد، جک، دائم خشمش بیش تر می شد. شبی را پشت سر گذاشته بود که مدت زیادی انتظارش را کشیده بود، ماه ها - و سال ها - روی آن نقشه کار کرده بود. کار خوب شروع شده بود و سه نفر را بی سر و صدا کشته بود. ولی بعد... بعد، همه چیز به طرز دیوانه کننده ای خراب شده بود. چه چیزی باعث شده بود که او بالای تپه برود، در حالی که بچه پایین تپه رفته بود؟ وقتی پایین تپه رسیده بود که دیگر ردپای بچه گم شده بود. یک نفر احتمالا بچه را پیدا کرده و در خانه اش پنهون کرده بودهیچ توجیه دیگری وجود نداشت. صدای رعد، بلند و ناگهانی برخاست و باران سنگینی شروع به باریدن کرد. مرد، جک، کارهایش از روی اصول بود و به حرکت بعدی اش فکر می کرد. او به کسانی در میان مردم شهر احتیاج داشت تا گوش و چشمش باشند و برای این کار باید به آن ها پول می داد. نیازی نبود خبر شکستش را به سازمان بدهد. به هر حال، هم چنان که زیر سقف مغازه ای پناه می گرفت تا زیر باران خیس نشود، با خودش گفت، هنوز شکست نخورده است. هنوز نه. هنوز چند سال دیگر وقت داشت. هنوز زمان زیادی برای انجام این قسمت از نقشه اش زمان داشت. زمانی برای نابود کردن آخرین تهدید. صدای آژیر ماشین پلیس و بعد یک آمبولانس، به گوش مرد رسید، بعد، یک ماشین پلیس بدون علامت، آژیر کشان از جلویش عبور کرد و به طرف بالای تپه رفت. مرد، با اکراه، یقهی کتش را بالا داد، سرش را مایین انداخت و قدم زنان آن منطقه را ترک کرد. چاقو توی جیبش بود، خشک بود و غلافش از آن محافظت می کرد...
فهرست
دربارهی نویسنده چگونه هیچکس به گورستان آمد دوست جدید موجودات منفور سنگ قبر جادوگر نوای مرگ میان پرده روزهای مدرسهی نوبادی اونز تمام مردان جک عزیمت و جدایی
نویسنده: نیل گی من مترجم: کیوان عبیدی آشتیانی انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب گورستان - افق
دیدگاه کاربران