![کتاب آرتمیس فاول و معمای زمان از نشر افق](./images/202308/68757-567A4D15-C488-430A-8D3C-23CD99C0A2DB.jpg_190_0_80.webp)
محصولات مرتبط
درباره کتاب به من می رسی اثر ربکا استید
کتاب وقتی به من می رسی از دسته کتاب رمان کودک و نوجوان قصهی "میراندا" دختری دوازده ساله است که در آپارتمانی کوچک با مادرش زندگی میکند. او از کودکی با "سال" که با مادرش در همسایگی آنها زندگی میکنند دوست است. اما چند وقت پیش، "سال" بعد از دعوایی خیابانی که باعث کتک خوردنش جلوی چشمان میراندا شده بود، ناگهان و بدون هیچ حرفی با او قطع رابطه میکند.
میراندا از رفتار سرد او ناراحت شده و بعد از این ماجرا، بیشتر با هم کلاسیهایش وقت میگذراند و جای خالی سال را با آنها پر میکند. مادر میراندا علاقهی زیادی به وکالت دارد و اکنون در یک دفتر وکالت به عنوان منشی مشغول به کار است. او قبل از به دنیا آمدن میراندا مشغول به تحصیل در این رشته بود ولی با آمدن میراندا دیگر نتوانست به تحصیلش ادامه دهد.
از آنجایی که مادر از کارش راضی نیست، به دنبال راهی میگردد که اوضاع زندگیشان را تغییر دهد؛ در یک مسابقهی تلویزیونی نام نویسی میکند و پذیرفته میشود و حالا به شدت مشغول تمرین برای مسابقه و بردن جایزهی نقدی با ارزش آن است. در همین اوضاع میراندا نامههایی را از شخصی نامعلوم دریافت میکند که از زندگی و گذشتهی او و مادرش با خبر است و دربارهی آیندهی او پیشگوییهایی میکند که کاملا درست از آب درمیآیند.
نویسندهی نامهها از او میخواهد داستان خود و مادرش را بنویسد و در جایی که او مشخص میکند بگذارد. میراندا با نوشتن این داستان و دریافت نامههای بعدی کم کم به حقیقتی عجیب و باورنکردنی در مورد نویسندهی نامهها و ارتباطش با اتفاقات در حال وقوع پی میبرد...
این اثر در سال 2010 معتبرترین جایزهی جهانی ادبیات کودک، یعنی مدال نیوبری را از آن نویسندهی خود نموده است.
بخشی از کتاب وقتی به من می رسی از نشر افق
نان های ساندویچی قبل از این که جیمی بیاید، دم در مغازه اش گذاشته شده بودند. هنوز، هر روز در راه مدرسه آن کیسه ی بزرگ نان را مقابل در قفل شده ی مغازه ی جیمی نگذاشته ام ولی بی اختیار و از روی عادت آن کیسه را نگاه می کنم و وقتی می بینمش بوی نان به مشامم می خورد که می دانم فقط یک خاطره است.
نوامبر گذشته، هر روز موقع ناهار نان ها را می شمردم، دو تا دو تا بیرون شان می آوردم و موقع رفتن آن ها را در کیسه ی خالی روز قبل می گذاشتم. یادم می آید، یک دوشنبه، وسط کار، پیغام دومت را پیدا کردم.
همان دست خط زیر روی کاغذی خشک. ولی این یکی با اسم من شروع می شد.
*میراندا!
در نامه ات باید داستانی را تعریف کنی؛ یک داستان واقعی.
الان نمی توانی داستان را بگویی چون هنوز اتفاق نیفتاده و حتی بعداً هم، نیازی نیست عجله کنی. ولی خیلی صبر نکن چون حافظه ات ضعیف می شود. تمام جزئیات را می خواهم.
سفر سختی است و باید تا ذهنم فعال است این کار را بکنم.
پی نوشت: می دانم که پیغام اولم را مخفی نگه نداشتی . ازت می خواهم بقیه را مخفی نگه داری.
خواهش می کنم. به خاطر خودم تقاضا نمی کنم.*
پیغام را چند بار خواندم. ولی باید بهت بگویم ازش هیچی نفهمیدم، البته تا مدتی. و باید چیز دیگری را هم بهت بگویم: ترسیده بودم. تا حد مرگ مرا ترسانده بودی.
جیمی پشت پیشخان بود و داشت یک تکه ی بزرگ گوشت را با سرعت زیاد، همان طوری که دوست داشت، با یک دستگاه برش برقی، به صورت ورقه ورقه در می آورد: "داری نان ها را می شمری یا از بر می کنی؟"
کاغذ را توی جیبم گذاشتم و دوباره مشغول شمردن نان ها شدم، ولی شمارش از دستم در رفته بود و مجبور شدم دوباره همه را بشمرم.
چند دقیقه بعد، یک کامیون حمل کالا جلوی در مغازه پارک کرد و جیمی بیرون رفت تا با راننده صحبت کند.
به محض این که در پشت سر جیمی بسته شد، کالین گفت: "هی، بیایید ببینیم توی قلک فرد فلینستون چیه."
آنماری گفت: "نمی شود، دیوانه شده ای؟"
من گفتم: "تو مواظب بیرون باش." و دنبال کالین رفتم. قلک توی دست های کالین بود. تکانش داد، ولی هیچ صدایی نیامد.
آنماری گفت: "هی بچه ها، این کار را نکنید."
جواب دادم: "فقط داریم نگاهش می کنیم!"و به کالین گفتم: "زود باش." کالین داشت سعی می کرد مانع پلاستیکی ته قلک را بکند.
آهسته گفتم: "بده من هم یک تلاشی بکنم."
گفت: "نه، کندمش." آن تکه ی پلاستیکی توی دستش بود.
هر دو سرمان را نزدیک سوراخ ته قلک کردیم تا تویش را فشار ببینیم، پیشانی های مان به هم خورد و سرهای مان را به هم فشار دادیم. نمی توانستم در آن موقعیت صورت کالین را ببینم ولی احساس کردم دارد می خندد.
کالین گفت: "چه بامزه، این جا پر از اسکناس های دو دلاری است!"
حق با او بود. قلک فقط با اسکناس های دو دلاری پر شده بود، همه به شکل مثکث تا شده بودند و گوشه شان نوشته شده بود...
کتاب وقتی به من میرسی اثر ربکا استید با ترجمهی کیوان عبیدی آشتیانی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
فهرست
-
چیزهایی که در جعبه نگه می داری
-
چیزهایی که گم می شوند
-
چیزهایی که قایم می کنی
-
بخش سرعت
-
چیزهایی که لگد می زنند
-
چیزهای درهم و برهم
-
چیزهایی که خراب می شوند
-
مقررات مامان برای زندگی در شهر نیویورک
-
چیزهایی که آرزویشان را داری
-
چیزهایی که از چشمت پنهان می مانند
-
چیزهایی که بالا و پایین می پرند
-
چیزهایی که می سوزند
-
دایرهی برنده ها
-
چیزهایی که مخفی نگه می داری
-
چیزهایی که بو می دهند
-
چیزهایی که فراموش نمی کنی
-
اولین پیغام
-
چیزهایی روی سراشیبی
-
چیزهایی سفید
-
پیغام دوم
-
چیزهایی که پس می زنی
-
چیزهایی که می شماری
-
چیزهای کثیف
-
چیزهای نامرئی
-
چیزهایی که می خواهی
-
چیزهای شور
-
چیزهایی که به آن تظاهر می کنی
-
چیزهایی که می سکنند
-
چیزهایی که باقی می گذاری
-
سومین پیغام
-
چیزهایی که معنایی ندارند
-
اولین مدرک
-
چیزهایی که ازشان دست می کشی
-
چیزهایی که مانع می شوند
-
چیزهای بسته بندی شده
-
چیرهایی که صورتی می شوند
-
چیزهایی که حدا می شوند
-
تعطیلات کریسمس
-
مدرک دوم
-
چیزهای توی آسانسور
-
چیزهایی که تشخیص می دهی
-
چیزهایی که مشتاق انجام دادنشان هستی
-
چیزهایی که وارونه می شوند
-
چیزهایی که شیرین هستند
-
آخرین پیغام
-
چیزهای سخت
-
چیزهای شفابخش
-
چیزهایی که برایت مهم هستند
-
چیزهایی که تنظیم می کنی
-
مسابقهی 20,000 دلاری پیرامید
-
سرنخ جادویی
-
چیزهایی که باز می شوند
-
چیزهایی که باعث شگفتی می شوند
-
سال و میراندا، میراندا و سال
-
هدیه های جدایی
- برنده ی مدال نیوبری
- نویسنده: ربکا استید
- مترجم: کیوان عبیدی آشتیانی
- انتشارات: افق
مشخصات
- نویسنده ربکا استید
- مترجم کیوان عبیدی آشتیانی
- سال انتشار 1399
- انتشارات افق
نظرات کاربران درباره کتاب وقتی به من می رسی | نشر افق
دیدگاه کاربران