درباره ی کتاب خلبان جنگ آنتوان دو سنت اگزوپری
کتاب خلبان جنگ اثر آنتوان دو سنت اگزوپری با ترجمه ی اقدس یغمایی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است. کتاب "خلبان جنگ"، روایتی بر اساس خاطرات واقعی مولف از حضورش در دوران جنگ بین "آلمان" و "فرانسه" میباشد و داستانی زیبا و جذاب را برای مخاطب تشریح میکند.
"آنتوان دوسنت اگزوپری"، نویسنده و خلبان صاحب نام فرانسوی است که در طی جنگ جهانی دوم، به یاری و حفظ سرزمین پدری خود شتافت و به صورت فعال در آن به خدمت خالصانه پرداخت. در ابتدا وی به عنوان مربی جهت آموزش داوطلبان انتخاب گردید ولی "آنتوان" میل فراوانی به مقابله ی رو در رو با نیروهای نظامی نازی داشت و از این رو، علی رغم سن و شرایط جسمی و جراحت بازو که بر اثر سانحه ی هوایی در "گوآتمالا" برایش پیش آمده بود، با متوسل شدن به دوستان و آشنایان صاحب مقام و پر نفوذ خود، توانست به جبهه ی مبارزین ملحق گردد.
در واقع این رمان، حوادث و وقایع پر فراز و نشیب ماموریت اکتشافی او بر فراز شهر "آرا"ی فرانسه را در برمی گیرد که در طی آن 23 خلبان برای انجام وظیفه تعیین شدند اما در همان روزهای ابتدایی، 17 نفر از آن ها، جان شان را از دست داده و الباقی خلبانان که "اگزوپری" نیز یکی از آن ها بود، شرایط بسیار سخت و دشواری را تجربه نموده و با استقامت در راه میهن و مردم خویش، به مبارزات شجاعانه ی خود ادامه دادند.
بخشی از کتاب خلبان جنگ اگزوپری
بی شک خواب می بینم. در دبیرستان هستم. پانزده سال دارم. با صبر و حوصله مساله ی هندسه ام را حل می کنم. هم چنان که با آرنج به این نیمکت سیاه رنگ تکیه کرده ام، عاقلانه و با احتیاط تمام از پرگار، خط کش و نقاله استفاده می کنم. ساعی و آرام هستم. نزدیک من، رفقا با صدایی آهسته صحبت می کنند. یکی از آن ها اعدادی را، به ترتیب، روی تخته ی سیاهی می نویسد. چند نفرشان که بازگوش ترند، بریج بازی می کنند.
گاهی در رویا غرق می شوم و از پنجره نگاهی به خارج می افکنم. در زیر نور خورشید، شاخه ی درختی به آرامی تکان می خورد. من مدتی دراز نگاه می کنم. شاگرد بازیگوش و سربهوایی هستم ... با حظ بردن از رایحه ی کودکانه ی نیمکت و گچ و تخته سیاه و لذت بردن از آفتاب احساس شعف و سرور می کنم. با بسی خوش حالی به ایمنی دوران کودکی پناه می برم!
می دانم که ابتدا دوران کودکی است، مدرسه است، رفقا؛ بعد روزی فرا می رسد که در آن روز انسان امتحان می دهد، گواهینامه می گیرد. روزی که انسان با دل گرفتگی از آستانه ی دری عبور می کند و در ورای آن ناگهان برای خود مردی می شود. آن وقت انسان با سنگینی بیش تری به روی زمین گذاشته می شود. از همان موقع انسان به طرف زندگی گام برمی دارد، اولین گام های راهش را سرانجام سلاح های خود را به روی حریفان واقعی آزمایش می کند. از خط کش و گونیا و پرگار برای ساختن دنیا یا غلبه بر دشمنان استفاده می کند. دوران بازی و تفریح به پایان رسیده است!
می دانم که معمولا محصل از رو به رو شدن با زندگی بیمی ندارد. محصل آرام و قرار ندارد. اضطراب ها، خطرات و تلخی های زندگی مردانه، محصل را مرعوب نمی کند.
اما من شاگرد مدرسه ی عجیبی هستم. محصلی هستم که از خوش بختی خود آگاه است، ارزش آن را می داند، و برای مواجه شدن با زندگی عجله زیادی ندارد...
«دورتر تر» از جلوی من می گذرد. او را دعوت می کنم. بنشین. می خواهم برایت با ورق چشم بندی کنم...
و خوش حالم از این که آس «پیک» او را برایش پیدا می کنم.
رو بروی من و روی نیمکت سیاهی مثل نیمکت من، دوتر تر با پاهای آویزان نشسته است. او می خندد. من با فروتنی لبخند می زنم. «پنیکو» به جمع ما پیوسته است. دستش را به روی شانه ام می گذارد:
- خوب، دوست عزیز؟
خدای من، این خاطرات چه شیرین است!
یک نگهبان (آیا نگهبان است؟...) برای احضار کردن دو نفر از رفقا در را باز می کند. آن ها خط کش و پرگار را رها می کنند، از جای برمی خیزند و آن ها از کلاس خارج می شوند. ما با نگاه آن ها را دنبال می کنیم. برای آن ها دوران درس و مدرسه به پایان رسیده است. آن ها را در صحنه ی زندگی به حال خودشان رها می کنند. از دانش و معلومات آن ها استفاده خواهد شد. می روند که چون مردان دستورالعمل های محاسبات خود را روی حریفان خویش آزمایش کنند. مدرسه ی عجیبی است که هر کس به نوبه ی خود از آن جا خارج می شود و...
- نویسنده: آنتوان دو سنت اگزوپری
- مترجم: اقدس یغمایی
- انتشارات: نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب خلبان جنگ
دیدگاه کاربران