کتاب قصه های شیرین جهان با شخصیت دختر - قدیانی

کتاب قصه های شیرین جهان با شخصیت های دختر با گردآوری انتشارات قدیانی و ترجمه ی گروهی از مترجمان از سوی انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

کتاب فوق دربرگیرنده ی 18 داستان کوتاه با بیانی کودکانه چون: دخترک کبریت فروش، شنل قرمزی، جادوگر شهر از، دختری که از ماه آمد، آلیس در سرزمین عجایب و ... می باشد. در داستان جادوگر شهر از می خوانیم؛ روزی روزگاری، دختر یتیمی به نام دوروثی همراه عمو و زن عمویش در کمال آرامش و خوشی زندگی می کردند. یک روزعموی دوروثی مشغول کار بود؛ ناگهان چشمش به گردبادی افتاد که به سرعت درحال نزدیک شدن به آن ها بود. او با عجله همه را از خانه خارج کرد اما دوروثی برای کمک به توتو، سگ مورد علاقه اش دوباره به درون کلبه بازگشت. در همین لحظه گردباد دور کلبه پیچید و آن را از جا کند. دخترک به شدت ترسیده بود و در گوشه ای از کلبه همراه سگش نشست. تا اینکه احساس کرد که کلبه از حرکت بازایستاده و روی زمین قرار دارد. دوروثی پنجره را باز کرد و در همین لحظه با منظره ایی رویایی روبرو شد. اما واقعا گردباد کلبه را به کجا برده بود و این که دوروثی چگونه می توانست پیش عمو و زن عمویش بازگردد؟ ... از ویژگی های ظاهری مجموعه می توان به نقاشی های رنگی که در بالای هر صفحه و مرتبط با داستان به چشم می خورد اشاره کرد. همچنین با وجود این که کتاب فوق، داستان های بسیاری را در خود جا داده، اما ابعاد آن سبب می شود  تا مخاطب به آسانی کتاب را همراه خود به هر جا که می خواهد ببرد.

مجموعه ی قصه های شیرین جهان شامل سه جلد کتاب است که هر یک از آن ها دربرگیرنده ی تعدادی از داستان های نام آشنای جهان است. در یکی از کتاب های این مجموعه شخصیت های اصلی همه ی داستان ها حیوانات هستند مثل: جوجه اردک زشت، موش شهری و موش روستایی، موش و گربه و ...، در جلدی دیگر شخصیت اصلی داستان ها پسرها هستند مانند: سفرهای گالیور، نام سایر، ای کیو سان و ... ،در کتاب دیگر از این مجموعه که در قسمت بالا به طور کامل توضیح داده شد شخصیت اصلی دخترها می باشند.

 

فهرست

• دخترک کبریت فروش
• شنل قرمزی
• جادوگر شهر از
• دختری که از ماه آمد
• بابا لنگ دراز
• جنگ با آدمک ها
• آلیس در سرزمین عجایب
• راز قصر جنگل
• بانوی چراغ به دست
• قوهای وحشی
• آنی، دختر مو قرمز
• سارا کورو
• ماریا و شاهزاده شیر
• بندانگشتی
• سیندرلا
• عروسی قو
• زیبای خفته
• ملکه ی برفی

برشی از متن کتاب

آلیس در سرزمین عجایب روز قشنگی بود. آفتاب می درخشید و آسمان آبی، مثل آینه صاف و براق بود. آلیس و خواهرش زیر درختی نشسته بودند. خواهرش قصه می خواند و او به دقت گوش می کرد. کم کم آن قدر غرق در دنیای قصه شد که دیگر حرف های خواهرش را نمی شنید. در همان لحظه خرگوش سفیدی با سرعت از آن جا گذشت. خرگوش ساعت زنگ داری در دست گرفته بود و به آن ها نگاه می کرد و تند تند با خودش می گفت: «وای! باز هم دیر کردم! حالا چه جوابی به آن ها بدهم؟» آلیس بلند شد و به دنبال خرگوش راه افتاد. او را صدا کرد و گفت: «صبر کن خرگوش من هم همراهت می آیم!» ولی خرگوش به حرف او توجهی نکرد. رفت و رفت و کمی جلوتر وارد سوراخی شد. آلیس با خودش فکر کرد خرگوش وارد لانه اش شده است. او هم به دنبالش وارد سوراخ شد. یک دفعه حس کرد وارد دالان درازی شده است. سوراخ خیلی عمیق و گود بود. آن قدر عمیق که هر چه پایین تر می رفتند به انتهایش نمی رسیدند. رفتند و رفتند و در همین حال آلیس فکر کرد، دیگر به مرکز زمین رسیده اند. آلیس در راه چیزهای زیادی دید، کتاب های قصه، نقشه های جهان نما، سبدهای پر از میوه و ظروف چینی و بلور. از خودش پرسید: «به طرف کدام کشور می روم؟ یادم باشد، وقتی به آن جا رسیدم به مردمش سلام کنم.» کمی پایین تر آلیس آینه و شانه ای پیدا کرد و موهایش را شانه زد. آن ها باز هم رفتند و رفتند تا به انتهای دالان رسیدندو سرعت شان آن قدر زیاد بود که آلیس وحشت کرد: چون می دانست که تا چند لحظه ی دیگر به زمین می خورد. از ترس چشم هایش را بست و ناگهان با صدای وحشتناکی به زمین خورد. آلیس با این که خیلی دردش آمده بود، زود بلند شد و نشست.        

• کتاب های بنفشه
• نویسنده: گروه نویسندگان
• مترجم: گروه مترجمان
• انتشارات: قدیانی