کتاب خانه ای در تاریک - افق

کتاب خانه ای در تاریکی نوشته ی سیامک گلشیری توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

این کتاب داستان اتفاقات ترسناک زندگی " بهنام " ، " دانیال " ، " افشین " و " بامداد " را تعریف می کند. آن ها نصف شب و بدون اجازه پدر و مادرهایشان هوس آب تنی در کانالِ آب سرد به سرشان می زند و راهی سد می شوند و شادی آن شبشان را با تعریف داستان های ترسناک برای هم تکمیل می کنند. داستان دختری که شبی پس از گردش در کنار سد خانواده خود را به طرز عجیبی از دست می دهد و لال می شود. ولی انگار داستان هایشان فقط در حد داستانی معمولی نیست و واقعا ماجراهایی وحشتناک در آن شب وجود دارد که لحظه به لحظه به آن ها نزدیک می شود. درست در همان لحظه ها نیرویی شگفت انگیزی آن ها را به داخل جنگل می کشاند، بعد از وارد شدن به اعماق جنگل وقتی به خودشان آمدند، متوجه ی خانه ای متروکه و عجیب شدند که درست جلوی آن ها ظاهر شد. آن ها که حالا سوژه ای جدید برای داستان های ترسناک خود پیدا کرده اند شروع به داستان سازی می کنند، بی خبر از این که ...

 

برشی از متن کتاب

چند متریِ نور افکن را روشن کردم، زدم روی ترمز و پیاده شدم. رفتم نزدیک آب و چند بار با صدای بلند بامداد را صدا زدم. بعد برگشتم طرف ماشین و همان وقت از دور چیزی دیدم، درست کنار تنه قطور یکی از درخت ها. چند قدمی جلو رفتم و هیکل آدمی را دیدم که ایستاده بود همان جا و پیراهن بلند سفیدی به تن داشت. داشتم به وضوح می دیدمش. دست هایم را گذاشتن دور دهانم و بلند او را، که فکر می کردم دانیال است، صدا زدم. پعد پریدم توی ماشین. فرمان را چرخاندم و یک راست به طرفش حرکت کردم. شاید هنوز نصف راه را نرفته بودم که دیدم رفت میان درخت ها. پایم را تا ته روی پدال گاز گذاشتم و بوق زدم. چند ثانیه بعد درست مقابل تنه ی درختی که آن هیکل سفید پوش را دیده بودم، زدم روی ترمز. ماشین را خاموش کردم و پریدم پایین. بلند دانیال را صدا زدم، افشین را هم همین طور و همان وقت چیزی دیدم. نوری را جایی لا به لای تنه درخت ها دیدم که مطمئن بودم از چراغ شارژی است. دوباره دانیال را صدا زدم. نور شروع کرد به حرکت کردن. داشت یک راست می آمد طرف من می آمد...

نویسنده: سیامک گلشیری انتشارات: افق