کتاب شبهای چهارشنبه نوشته آذردخت بهرامی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب مجموعه داستانی است که هشت داستان کوتاه را در بر دارد. با وجود اینکه، این کتاب اولین اثر نویسندهاش محسوب میشود اما آنقدر پخته و پرمغز نوشته شده که تاکنون جوایز بسیاری دریافت کرده است. برخی از داستانهای این مجموعه به زبانهای ایتالیایی، آلمانی، انگلیسی و سوئدی ترجمه شدهاند و در مجلهها و مجموعه داستانهای خارج از کشور به چاپ رسیدهاند. داستانها، درونمایهای بسیار قوی دارند و این اصل مهم، در کنار اصل مهمتری به نام روان بودن نثر، از این کتاب، یک مجموعه فوقالعاده ساخته است. همگی قصهها با استفاده از ترکیب تخیل و واقعیت نوشته شدهاند و تمامی ایدهها برگرفته از داستانها، رمانها، فیلمها، انسانها و وقایع دنیای اطراف نویسنده شکل گرفتهاند. اکثر شخصیتها، در نوعی برزخ و تردید دست و پا میزنند و خاکستری هستند اما آذردخت بهرامی، با زبان طنز قویاش این شخصیتهای خاکستری را بهگونهای طراحی کرده است که چیزی به مخاطب تحمیل نشود؛ خواننده حق انتخاب دارد، او میتواند شخصیت را خاکستری یا سفید ببیند و با دیدی باز دربارهاش قضاوت کند. این کتاب داستانی تکاندهنده در مورد زن و زنانگی دارد و نویسنده یک حس عاطفی تلخ را با زبانی طنز روایت کرده است. راوی همه داستانها زن هستند و شخصیتپردازی این کتاب بهقدری قوی است که تمام جزئیات رفتاری این جنسیت بهخوبی به تصویر کشیده شده است. هر داستان با داستان بعدی از لحاظ ساختار ادبی تفاوت بسیاری دارد و نقطه قوت داستانها آنجاست که این فکر به ذهن خواننده میآید که نکند هر کدام از داستانها را نویسنده متفاوتی نوشته است!
برشی از متن کتاب
تا قبل از ازدواج که خوب حریفش می شدم؛ اما بعد از ازدواج دیگر زورم نمی رسید. با هم که به خرید می رفتیم بی برو برگرد ساکهای خرید را او حمل می کرد و حاضر نبود حتی نایلکس یک کیلویی پیاز را بدهد به من تا خانه بیاورم و مرا خیلی عصبانی می کرد. سفرهایمان که دیگر نور علی نور بود. چمدان و دو تا ساک و کیف خودش را بر می داشت و من فقط باید کیف رودوشی ام را که محتوی یک کتاب و دفتر یادداشت و دو سه تا مداد و خودکار و مقداری لوازم آرایش بود می آوردم. آن وقت انتظار داشت باور کنم با او شریکم و برابر. در بازگشت هم، یک ساک سوغاتی به چمدان ها اضافه می شد و اگر سفرمان به شمال بود، اغلب یک صندوق حصیری پر از صنایع دستی هم قوزبالای قوز می شد؛ و همه را باید خودش می آورد. یک روز طبق معمول از ماشین که پیاده شدیم، برای سیودومین بار از او خواستم یکی از ساک ها را به من بدهد. و او نگاهی به من کرد و در سکوت، چمدان را به طرفم دراز کرد. چمدان را گرفتم. سنگین تر از آن بود که انتظار داشتم. لحظه ای بعد، هر دو ساک را به طرفم دراز کرد. ساکها را هم گرفتم. بعد بسته سوغاتیها را به من داد و در آخر بند کیف چرمی اش را هم انداخت دورگردنم. این ها را می گویم که بدانید با او نمی شود بحث کرد، فقط می شود لجبازی کرد. از اصرارهای زیاد من عصبانی شده بود، اما صدمتر جلوتر، دیگر آرام شده بود. این اتفاق هم البته در مورد مهرداد خیلی به ندرت پیش می آید، منظورم عصبانی شدن و بلافاصله آرام شدن است! همچنان دستخالی، از روی جدول کنار خیابان می آمد و «گردو شکستم» بازی میکرد؛ و من که کم مانده بود زیر آن همه ساک و چمدان، کمرم خم شود و زانوانم تا شود از پیاده رو به دنبالش می رفتم. او دستهایش را به طرفین باز کرده بود و با آسودگی خیال سوت می زد و از روی جدول کنار خیابان می آمد. پانزده دقیقه پیاده روی تا خانه برایم چهل دقیقه طول کشید. به نفس نفس افتاده بودم ولی جرأت نمی کردم به او چیزی بگویم. تا آن موقع چند نفری از مقابلمان رد شده بودند و با تعجب به ما نگاه کرده بودند. زن و شوهری هم از دور ما را به هم نشان دادند و با خنده دور شدند. کمکم خودمان از موقعیتمان خنده مان گرفت. چند مرد هم با نگاه تعقیبمان کردند و خندیدند، ما دیگر به مرحله غش و ریسه رسیده بودیم. من زیر آن همه بار، حتی قدرت خندیدن نداشتم. می ترسیدم بخندم و بند بندم از هم جدا شوند و همچنان نمی خواستم چمدان را زمین بگذارم. مهرداد از خنده کم مانده بود توی جوی آب بیفتد.
فهرست
- شبهای چهارشنبه
- صفیه
- گربه لیدا، نانوایی، تیر چراغ برق
- کالمه
- بیدلیل
- جمع کل
- بیقرار
- قله
(مجموعه داستان) نویسنده: آذردخت بهرامی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب شب های چهارشنبه - بهرامی
دیدگاه کاربران