کتاب دستکش از مجموعه یک اسم و چند قصه، نوشته ی لاله جعفری و دیگران با تصویرگری ارغوان خسروی از سوی انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
کتاب فوق حاوی ده داستان کوتاه می باشد که در همه ی آن ها موضوع اصلی یک دستکش است؛ دستکش مامان، دستکش سوراخ، دستکشی به اسم گرمایی، دستکش سفید و ... بچه ها با خواندن این قصه ها می آموزند، که با یک اسم و یک موضوع می توان قصه های متونعی نوشت. مثلا در قصه ی دستکش و پری دریایی های می خوانیم؛ یک روز دستکشی از این که دستکش است و همیشه باید دست آدم ها را بپوشاند خسته شده و در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد. او آرزو کرد که یک جوراب باشد به همین دلیل رفت و داخل یک کتانی نشست، اما همین که پا داخل کفش آمد، با یک لگد دستکش را داخل حوض آبی که وسط حیاط بود انداخت. ماهی قرمزهای کوچولو آمدند و دستکش را همراه خودشان بردند. دستکش از این که خیس و طعمه ی ماهی ها شده کلی گریه کرد. اما نمی دانست که ماهی ها او را به جایی می برند که به آرزویش خواهد رسید ...
مجموعه ی یک اسم و چند قصه شامل هفت جلد کتاب با عناوین اتوبوس، بزغاله، دستکش، کلاه، چتر، جوراب پشمی و درخت می باشد که برای گروه سنی ب به چاپ رسیده اند. هر کتاب از این مجموعه یک عنوان اصلی دارد که 10 داستان از ده نویسنده درباره اش نوشته شده است. این داستان ها براساس علایق بچه ها و بسیار کوتاه ویرایش شده اند تا سبب خستگی و بی حوصلگی کودکان نشوند.
فهرست
- دستکش و پری دریایی ها
- دستکش مامان
- دستکش موش موشی
- دستکش سفید
- دستکش های دوقلو
- دستکشی به اسم گرمایی
- دستکش سوراخ
- دستکش اخمو
- غول پلاستیکی
- دستکش و یک چیز کوچولو
برشی از متن کتاب
دستکش موش موشی دو تا دستکش بودند که روی هر کدامشان یک موش کوچولو بود. دستکش ها با هم قهر بودند. اما موش هایشان با هم آشتی بودند. دستکش ها به هم نگاه نمی کردند. اما موش ها یواشکی برای هم شکلک در می آوردند و ریز و ریز می خندیدند. یک روز، وقتی دستکش ها از خواب بیدار شدند، دیدند موش ها نیستند. داد کشیدند، هوار کشیدند و آن ها را صدا کردند. اما جوابی نشنیدند. آن قدر نگران موش های یشان شدند که یادشان رفت با هم قهرند. دوتایی با هم دویدند دنبال موش ها. این جا را بگرد، آن جا را بگرد ... بلاخره موش ها را پیدا کردند. آن ها توی کلاه پشمی قایم شده بودند. دستکش ها گوش موش ها را گرفتند و گفتند: «زود برگردید سرجایتان!» موش ها گفتند: «آخ ... آخ ... آخ ....، نچ، نچ، نچ! تا شما با هم آشتی نکنید ما برنمی گردیم! ما می خواهیم با هم بازی کنیم اگر شما با هم قهر باشید نمی توانیم.» دستکش ها گوش موش ها را ول کردند. به هم نگاه کردند. بعد خندیدند و با هم دست دادند. این جوری شد که دستکش ها با هم آشتی کردند. موش ها برگشتند سر جایشان. دستکش به اسم گرمایی یکی بود یکی نبود. یک دستکش بود که اسمش «سرمایی» بود. یک شب، سرمایی خوابش نبرد. حوصله اش سر رفته بود. بلند شد و رفت به آشپرخانه تا با قوری حرف بزند. قوری تا او را دید گفت: « وای تو چقدر سردی! زود برو بیرون!» سرمایی ناراحت شد. از آشپزخانه بیرون رفت. به اتاق آمد و کنار بخاری نشست. اما بخاری هم سرش داد زد که: «برو کنار! تو خیلی سردی!» سرمایی با ناراحتی از اتاق رفت بیرون. بعد هم از خانه بیرون رفت. رفت و رفت تا رسید به یک آدم برفی. آدم برفی از سرما می لرزید. تا دستکش را دید خوشحال شد و گفت: «تو چقدر گرمی بیا پیش من.»
نویسنده: گروه نویسندگان تصویرگر: ارغوان خسروی انتشارات: شهر قلم
نظرات کاربران درباره کتاب دستکش (یک اسم و چند قصه) - شهر قلم
دیدگاه کاربران