درباره کتاب باغهای شنی
کتاب "باغ های شنی"، مجموعه ی 5 داستان کوتاه و خواندنی تحت عناوین "دو، دو سر"، "گمشده در افریقا"، "پیش"، "دم آخر" و "مخلص" را در برمی گیرد که در تمامی آن ها، شخصیت اصلی قصه، به عنوان راوی، داستان زندگی خود را روایت کرده و خواننده را با حکایت های در حال نقل خود همراه می سازند. به عنوان مثال در داستان "دو، دو سر"، شخصیت اصلی قصه، مردی جوان و لات است که دختری به نام "مهناز" را دوست دارد. وی پس از ناکام ماندن در عشق مهناز، حالا در پی یافتن شغلی، روانه ی شهرستان می شود.
در طی مسیر، راه اتوبوسی را سد کرده و از راننده می خواهد تا او را به مقصد مورد نظرش برساند اما راننده ی اتوبوس که از مسدود کردن جاده عصبانی و ناراحت گشته، به او می گوید که قصد دارد، بدون هیچ استراحت و توقفی در راه، فقط به سوی بندر رانده و در آن جا از حرکت بایستد. در پی اصرارهای شخصیت داستان، گفت و گوی میان آن ها در ابتدا، به بحث و جدل مبدل گشته و سپس به دعوایی بزرگ ختم می شود. در طی همین نزاع، مرد قصه با تعدادی از مسافران اتوبوس آشنا شده و ماجراهایی خواندنی را در ارتباط با آن ها برای خواننده شرح می دهد.
برشی از متن کتاب باغهای شنی
دو، دو سر بخوانی اش کارت تمام است، همان جور که من. گفتم: «می گفتی لاله که مشدی؟» پوزه گرازش را باز کرد و خرناس رضایت کشید. ــ زبون واز کرده لاکردار. ریخت، اما کور خواند. پیش افتادم. جفت و تک توی مشتم دم گوش قل شان دادم، لال بودند. طی کرده بودیم، پامنبری قدغن و خدایی همه ساکت بودند الا تاس. که آن هم لال مانی گرفته بود، شانس من. لج کردم و گفتم: ــ یا لیلاج! دو دوسر! آخر دیگر چیزی برایم نمانده بود که از دست بدهم. انداختم. گراز قارید: ــ مالیده! حیف که فتوا بی فتوا، طی کرده بودیم، توی همان اتوبوس که با هم رفیق شدیم. خدایی شد که دم ترمینال خفت اش کردم، اتوبوس را. پریدم بالا، شوفر شاکی شد. گیر داد که: ــ نه اصفهان، نه گلپا نه اراک، نه قم، صاف میرم بندر! شاید اگر نمی گفتم: «پس یقین دنده هوایی می زنی!» نمی کشید بغل و نمی زد روی ترمز که: ـ «خلوت اش کن باد بیاد...» و زرت زرت دستی را کشید.
نترسیدم، چون دیدم بی خیال من رو به آینه داد زد: ــ حجت بادارو نگاه بنداز اومدم. گفت بادارو بارهارو یا بالارو؟ نفهمیدم! و بعد تازه مرا دیده باشد گفت: ــ فرمایش بفرما شازده! پایین! اگر بعدش نمی گفت «چخه!» که من کارش نداشتم، اصلاً دیگر با هیچ کس کاری ندارم. یعنی بعد از مهناز دیگر با هیچ کس کاری ندارم، مگر لگوری هاش را آن هم ای چطور بشود، پا بدهد. با لگد کوبیدم تخت سینه اش. نمی دانم شاید هم بنده خدا برای من نیم خیز نشده بود، چون در سمت خودش نیم کش باز بود. خدایی بود ماشین از رویش رد نشد وقتی افتاد به تخت گرده کف آسفالت. توی مسافرها یکی گفت: «بپا!» شل نگفت، اما دیر گفت، چون گیوه تخت لاستیکی و روغنی لابد «حجت» عین یک مشت سوزن ته گرد پاشید به صورتم و بعد نمی دانم با کجایش زد تو پهلویم، لابد زانوش بود. بعد شدیم سه نفر، یعنی دو نفر و نصف، یکی همان که گفت بپا حتما، یکی هم رفیق اش، نصفی هم من چون یک بر صورتم و یک بر دلم از گیوه و زانوی «حجت» بی حس بود و هورت می کشیدم که هوا بیاید توی سینه ام و نمی آمد از زور درد.
فهرست کتاب باغهای شنی
- مقدمه دو
- دو سر گمشده در افریقا
- پیش دم
- آخر
- مخلص
خرید کتاب باغهای شنی
کتاب باغهای شنی اثر حمیدرضا نجفی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است. برای خرید این کتاب میتوانید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
پ
نظرات کاربران درباره کتاب باغهای شنی
دیدگاه کاربران