loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب فاجعه در دبیرستان میدل تاون - افق

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب فاجعه در دبیرستان میدل تاون اثر تاد استراسر و ترجمه ی ناصر زاهدی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

این اثر رمانی ویژه ی نوجوانان است و به موضوع قتل و خشونت در مدارس و دبیرستان های آمریکا به وسیله ی سلاح های گرم می پردازد. در سال 1999 میلادی دو دانش آموز مسلح به انواع سلاح ها و بمب با شلیک بیش از نهصد گلوله و پرتاب بمب در دبیرستان کلمباین در شهر لیتلتون آمریکا دوازده دانش آموز و یک معلم را به قتل رسانند و بیست و سه نفر دیگر را مجروح کرده و در نهایت خودکشی کردند. از این حادثه ی شوم به عنوان حادثه ی کلمباین یاد می شود و پس از آن نوجوانان بسیاری از آن الگو برداری کردند و به قتل همکلاسی ها و معلمانشان در آمریکا و حتی دیگر کشورهای صنعتی جهان پرداختند. نویسنده در این داستان به بررسی حادثه ای مشابه این اتفاق می پردازد که در آن دو نوجوان به نام های گری سرل و برندان لاولور به قتل و گروگان گیری هم کلاسی هایشان در سال دهم دبیرستان می پردازند. گری پس از جدایی والدینش از یکدیگر در کنار مادرش زندگی می کند و همواره از افسردگی رنج می برد؛ برندان نیز نوجوانی به شدت عصبانی و سرکش است. متن کتاب به صورت مصاحبه هایی که با اطرافیان، اعضای خانواده، همسایگان، معلمان و همکلاسی های آن ها انجام گرفته، آماده شده است. نکته ی قابل توجه درباره ی این دو دانش آموز این است که هر دو از نظر درسی در سطح خوبی قرار داشته و از هوش بالایی برخوردار بودند. این مصاحبه ها روند زندگی آن ها را از سال چهارم ابتدایی تا سال دهم دبیرستان که زمان وقوع قتل ها بوده نشان می دهد. هر دوی آن ها قربانی خشونت در مدرسه توسط قلدرهایی بودند که هیچ کس جرات ایستادگی در برابر آن ها را نداشت و در نهایت آن ها تصمیم به اجرای نقشه ی خود برای انتقام می گیرند و ... .

 


برشی از متن کتاب


سال هشتم سعی می کنم به یاد بیاورم که سال هشتم چطور بود. همه برای خودشان گروه هایی تشکیل داده بودند. من و براندن هم فکر کردیم «این چیز خوبی ست. ما هم که اینجا تازه وارد هستیم و بقیه باید اول با ما آشنا بشوند.» ولی این هم دردی را دوا نکرد. آن ها با آشنا شدند ولی این چیزی را عوض نکرد. برعکس، آن همه سروصدا و دغدغه ی ورزش و هلهله ی دخترها برای ورزشکاران با آن لباس های مارک دارشان، بدتر هم شد. این دسته دانش آموزان مثل خورشید بودند و ما مثل سیاره هایی در مدارهای خودمان با فاصله ای بسیار از این خورشیدها در گردش بودیم. فکر کنم پس از مدتی خیلی از ماها دیگر دوست نداشتیم به این گروه ها و دسته بندی ها تعلق داشته باشیم. فقط می خواستیم، آن ها ما را به حال خودمان بگذارند. امیلی کیرش در کلاس هشتم خیلی چیزها فرق کرد. دست کم برای ما پسرهای تیم رگبی. شاید به این خاطر که می دانستیم سال دیگر به دبیرستان می رویم. یا برای این که بعضی از ماها یک دفعه کلی قد کشیده و بزرگ شده بودیم. گاهی وقت ها بوسکو مربی تیم دبیرستان می آمد و نگاه مان می کرد. جوری که انگار داشت ما را برای سال آینده وراندزا و ارزیابی می کرد. دیگر خودمان را بزرگ حساب می کردیم. درست است که چیزی جز یک دبیرستان نبود، ولی از دید یک کلاس هشتمی، این خودش کاری خیلی بزرگی بود. داستین ویلیامز اگر اشتباه نکنم، برندان و گری اواسط کلاش هشتم با هم رفیق شدند. ولی از آن موقع به بعد دیگر از هم جدانشدنی بودند. اگر من همراهشان بودم، نخودی بودم و مزاحم. آن ها مخالفتی با حضور من نداشتند ولی من برای آن ها یک دوست موقتی بودم. دوستی که آن ها فقط چیزی را نشانش می دادند که می خواستند نشانش بدهند. رایان کلانسی بخشی از نامه خداحافظی گری من می توانستم به راحتی فرار کنم، ولی این جوری بی معنی تر می شد. اما اگر با رفتنم، چند نفری را هم که زندگی ام را تبدیل به جهنم کرده اند با خود ببرم، هم پیامی برای دیگران دارد و هم درس عبرتی برای بقیه می شود. شاید این طوری چیزی عوض بشود و شاید در جایی دیگر، با پسر دیگری که همین قدر افسرده و دلگیر است، مثل من، جور دیگری رفتار شود و او دلیلی برای ادامه زندگی بیابد. جزئیات بیشتری از سال هشتم فکر می کردم گری را بیشتر از این ها بشناسم. چون ما دو سال باهم بودیم، جدای چندبار وقفه. نه وقفه ی طولانی و دوری زیاد. من می دانستم که او به برندان خیلی نزدیک است. گاهی به نظرم می آمد که آن ها به زبان دیگری با هم صحبت می کنند. انگار هرکدام می دانست که الان دیگری به چی فکر می کند. الان دیگر برایم روشن شده که گری رازهای بسیاری داشته است. نه فقط در برابر من، بلکه در برابر همه. فقط پیش برندان رازی نداشت. الیسون فیندلی قبل از آمدن گری من بهترین دوست برندان بودم. نمی توانم بگویم از اینکه رابطه ی من و او به هم خورد متأسف هستم. در این بین چند تا دختر دیگر هم پیدا کرده بودم که «تک رو» بودند و سعی کردم با وجود گروه بازی و دسته بندی های مسخره ی مدرسه تا حدی یک زندگی طبیعی داشته باشم. نمی دانم چرا، ولی برندان همیشه از دست این گروه ها و دسته بندی ها کفری بود. آره، خیلی شاکی بود. انگار چیز دیگری برای صحبت وجود نداشت، فقط از آن ها حرف می زد. من سعی می کردم از این صحبت ها دوری کنم، ولی فایده ای نداشت، او همیشه فقط از آن ها، آن هم جزء جزء، حرف می زد. امیلی کیرش    

نویسنده: تاد استراسر مترجم: ناصر زاهدی انتشارات: افق


نظرات کاربران درباره کتاب فاجعه در دبیرستان میدل تاون - افق


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب فاجعه در دبیرستان میدل تاون - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل