loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب عینک جادویی! - زعفران

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب عینک جادویی نوشته‌ی بریتا شوارتس و ترجمه‌ی منیژه نصیری با تصویرگری کارستن مرتین توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

"اِما"ی چهار ساله همراه مادرش پیش چشم پزشک رفته بود تا دکتر چشم هایش را معاینه کند. وقتی وارد اتاق معاینه شد، دکتر با خوشرویی و مهربانی چشم های او را توسط دستگاهی معاینه کرد و بعد جهت شکل های روی دیوار را از او پرسید. اِما توانست شکل های بزرگ روی دیوار را خوب ببیند، ولی شکل های کوچک تر را به شکل نقطه های سیاه می دید و نمی توانست آن ها را تشخیص دهد. وقتی از مطب دکتر بیرون آمدند، مادر به او گفت که باید برای خرید یک عینک زیبا به عینک فروشی بروند. اِما در مهد کودک یک هم کلاسی عینکی داشت که اصلا از او خوشش نمی آمد! برای همین هم دوست نداشت عینک بزند.ولی مادر کوتاه نیامد و او را با خود به مغازه ای برد که کلی عینک رنگارنگ با شکل های مختلف داشت. مادر نسخه‌ی چشم پزشک را به خانمی که آن جا نشسته بود داد و اِما شروع کرد به بهانه گرفتن! پاهایش را به زمین کوبید و با فریاد گفت که گرسنه است! ولی مادر اصلا به رفتار او توجهی نکرد و از خانم عینک ساز خواست که عینک مناسبی برایش بیاورد. اِما کوچولو با این که اصلا دلش نمی خواست عینک بزند، با شنیدن صدای آرام و مهربان خانم عینک ساز آرام شد و عینکی را که همرنگ لباسش بود به چشم هایش زد. با این که عینک قشنگی بود و اِما از رنگ سبزش خوشش آمده بود ولی باز هم دوست نداشت عینک بزند. مادر همان را سفارش داد و قرار شد چند روز بعد برای گرفتنش به مغازه برگردد. ولی آیا اِما راضی می شود عینکش را به چشمش بزند؟

 


برشی از متن کتاب


او امروز به مهد کودک نمی رود، چون وقت دکتر دادرد؛ دکتر چشم پزشک، مثل بزرگ ترها! اِما با مامانش در اتاق انتظار می نشیند. خیلی نگران است. او امروز تی شرت سبزی را که نقش گل های داوودی دارد، موشیده است. این تی شرت را خیلی دوست دارد. مامان همراه اِما وارد اتاق معاینه می شود. دکتر به اِما می گوید: "نگاه کن، ببین من این جا چی دارم!" و نور چراغ قوه‌ی کوچکش را به صورت اِما می اندازد. اِما خنده اش می گیرد. خیلی خوشش آنده است. او باید توی دستگاهی نگاه کند که تقریبا شبیه دوربین باباست؛ فقط کمی بزرگ تر است. بعد از آن اِما با چشم پزشک بازی  دزد دریایی می کند. دکتر روی یکی از چشم های اِما را می پوشاند. ناخدا اِمای یک چشم می گوید که کدام شکل های روی دیوار را می تواند تشخیص بدهد: "کشتی، فنجان، خرس عروسکی ... ." ولی شکل ها کوچک تر و کوچک تر می شوند و اِما بقیه را فقط به شکل نقطه های سیاه می بیند. وقتی دکتر با اِما خداحافظی می کند، اِما خیلی ناراحت است. می پرسد: "مامان! دوباره پیش دکتر می آییم؟" مامان سرش را تکان می دهد و می گوید: "بله، چهار هفته‌ی دیگر." اِما با خوشحالی می گوید: "عالی است!" دل توی دلش نیست که زودتر برای دوستان مهد کودکی اش تعریف کند توی چشم پزشکی چه کار کرده است. مامان می گوید: "صبر کن، ببین وقتی عینک جدیدت را به دوستانت نشان بدهی، چطوری لئونی، یانیک و ماری به تو حسودی می کنند!" عینک؟ اِما عینک نمی خواهد! به نظر اِما عینک مسخره است. توی مهد کودک، لئون عینک می زند. اِما از او خوشش نمی آید. مامان کوتاه نمی آید. او با اِما به مغازه ای می روند که توی آن یک عالمه عینک هست که اِما حتی نمی تواند آن ها را بشمرد. خانم قد بلندی از پشت دری بیرون می آید. روی بینی اش عینک بزرگی گذاشته است. اما کمی می ترسد و محکم دست مامانش را فشار می دهد. مامان آهسته می گوید: "این خانم عینک ساز است. او کمکت می کند که عینک قشنگی را انتخاب کنی...    

(کتاب های زعفرانی) نویسنده: بریتا شوارتس تصویرگر: کارستن مرتین مترجم: منیژه نصیری انتشارات: زعفران


نظرات کاربران درباره کتاب عینک جادویی! - زعفران


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب عینک جادویی! - زعفران" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل