کتاب کوتی کوتوله (آش خاله)

کتاب آش خاله از مجموعه‌ی کوتی کوتوله نوشته‌ی شکوه قاسم نیا و با تصویرگری غزاله بیگدلو توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

روزی از روزها، خاله پیرزن تصمیم گرفت برای خودش و کوتی کوتوله آش بپزد. خاله که داشت مقدمات آش را فراهم می کرد، به کوتی کوتوله گفت برود از سر کوچه سبزی بگیرد. کوتی چشمی گفت و از خانه بیرون رفت. از قضا، مرد همسایه علف های باغچه اش را کنده بود و داشت می برد سرِ کوچه. کوتی به طرفش رفت و سبزی ها را از او گرفت و برای خاله پیرزن برد. خاله با دیدن علف ها تعجب کرد و به او گفت هر چیز سبزی که سبزی نیست! باید از سبزی فروشی سر کوچه، سبزی می خریدی نه این که از همسایه علف بگیری! کوتی با عجله به سبزی فروشی رفت و به یاد حرف خاله که گفته بود هر چی سبز باشه سبزی نیست! یک بغل ترب قرمز و ترب سیاه از سبزی فروش گرفت و به طرف خانه دوید. خاله با دیدن ترب ها اخمی در هم کشید و خودش برای خرید سبزی رفت. اما قبل از این که برود، مقداری عدس و لوبیا به کوتی کوتوله داد و به او گفت که تا برمی گردد آن ها را خوب پاک کند. وقتی خاله از سبزی فروشی برگشت، یکهو با دیدن کوتی و عدس لوبیاها دهانش از تعجب باز ماند...

مجموعه‌ی کوتی کوتوله، شامل داستان های کوتاه مصور و جذابی است که با جلد و صفحات ضخیم، تصاویر رنگی شاد و دوست داشتنی، برای کودکان سه تا نه سال به چاپ رسیده است. قصه های مجموعه، درباره‌ی غول کوچکی به نام کوتی کوتوله است که به دنبال پیدا کردن آدمی برای خوردن، به خاله پیرزن برمی خورد. خاله آن قدر مهربان است که کوتی با او دوست شده و کنارش زندگی می کند. اما این غول با مزه هیچ چیزی بلد نیست و در انجام کارهای آدم ها و فهمیدن حرف هایشان، با اشکالاتی رو به رو می شود که ماجراهای جالب و خنده داری را به وجود می آورند.

 

برشی از متن کتاب

خاله پیرزن می خواست آش بپزد، سبزی نداشت. کوتی کوتوله را صدا کرد و گفت: "غول غولکم، پسر تکم، بدو برو از سر کوچه، یک دسته سبزی بگیر و بیار!" کوتی کوتوله گفت: "چشم خاله جان!" و دوید تا سر کوچه. این طرف و آن طرف را نگاه کرد و با خودش گفت: "حالا از کی سبزی بگیرم؟" اتفاقاً مرد همسایه، علف های باغچه اش را کنده بود و می آورد تا بگذارد سر کوچه. کوتی کوتوله دوید به طرفش و دسته ی علف را از او گرفت. مرد همسایه گفت: "دستت درد نکند و رفت." کوتی کوتوله، با دسته ی علف برگشت به خانه و گفت: "بفرما خاله جان، این هم سبزی!" خاله پیرزن علف ها رو که دید، گفت: "وا...خاک عالم به سرم! این ها چیه؟ از کی گرفتی؟" کوتی کوتوله جواب داد: "سبزیه خاله، از همسایه گرفتم." خاله پیرزن گفت: "واویلا ازدست تو!... من گفتم سبزی از سبزی فروش بگیر، نه علف از همسایه! هر چی سبزه که سبزی نیست!" کوتی کوتوله سرش را انداخت پایین و گفت: "آهان، حالا فهمیدم! الان می روم و از سبزی فروش می گیرم." و دوباره دوید تا سر کوچه. رفت تو مغازه سبزی فروشی. نگاهی به سبزی ها کرد و با خودش گفت: "خاله گفته هر چی که سبزه، سبزی نیست." آن وقت یک دسته ترب قرمز و یک دسته ترب سیاه از سبزی فروش گرفت و بدو برگشت خانه. گفت: "بفرما خاله‌! این دیگه سبز نیست. حالا راضی شدی؟" خاله پیرزن ترب های سرخ و سیاه را که دید، آهی کشید و گفت: "نه، تو آدم بشو نیستی! اصلا خودم می روم و سبزی می خرم. تو هم بشین عدس و لوبیاها را پاک کن. برنج را هم بریز تو آب تا من برگردم." و چادرش را انداخت به سرش و رفت که ترب ها را پس بدهد و سبزی آش بخرد. وقتی که برگشت، دید...  

• نوشته: شکوه قاسم نیا
• تصویرگر: غزاله بیگدلو
• انتشارات: شهر قلم