کتاب نامی ناقلا (فسقلی ها 42)

کتاب نامی ناقلا چهل و دومین جلد از مجموعه فسقلی ها اثر تونی گراس با بازآفرینی شکوه قاسم نیا و ترجمه ی تریفه قسیمی توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

نامی، پسری بازیگوش و ناقلا بود که به خاطر تفریح و سرگرمی خودش، همه را با کارهایی که انجام می داد اذیت می کرد. او توی شکر پاش نمک می ریخت تا وقتی دیگران به جای چایی شیرین، چای شور می خورند، قیافه شان را تماشا کرده و بخندد؛ توی کفش پدرش سس می ریخت، مادرش را با عنکبوت و حشرات پلاستیکی می ترساند و یا موقع دست دادن با پدر لای انگشتانش پونز می گذاشت تا توی دست او فرو برود و خودش به قیافه‌ی پدر که به نظرش خنده دار می آمد بخندد! یک روز دایی نامی به خانه‌ی آن ها آمده بود، وقتی خواست روی مبل بنشیند، سوزن هایی که نامی روی مبل ریخته بود به پاهایش فرو رفت! صورت او از درد و خارش پاهایش قرمز شده بود. نامی با دیدن چهره‌ی سرخ دایی باز هم شروع کرد به خندیدن. پدر و مادر خیلی از دست او ناراحت و عصبانی بودند؛ آن ها تصمیم گرفتند که به نامی یک درس حسابی بدهند.
مجموعه ی مصور فسقلی ها دربرگیرنده ی چهل و پنج جلد کتاب است که هر یک از آن ها داستانی کودکانه و آموزنده برای کودکان پنج تا نه ساله روایت می کند. شخصیت اصلی هر یک از آن ها دختر یا پسر بچه ای است که یک ویژگی یا عادت منفی دارد؛ به عنوان مثال خجالتی، خیالباف، بد اخلاق یا تنبل است، دروغ می گوید یا ... این داستان ها به گونه ای طرح شده که مخاطب از همان ابتدا، بدی رفتار شخصیت اصلی را حس کرده متوجه زشتی کارش می شود و در پایان همگام با شخصیت اصلی می آموزد که چگونه رفتار و عادت بدش را ترک کند. از ویژگی ظاهری این مجموعه می توان به تصاویر رنگی و بسیار گیرای آن اشاره کرد که باعث جذب کودک و برقراری ارتباط بسیار خوب و موثر با کتاب می شود.

 

برشی از متن کتاب

نامی دوست داشت همه را اذیت کند و بخندد. او خراب کاری های عجیب و غریبی می کرد. نمک را می ریخت توی شکر پاش. توی کفش پدرش سس می ریخت. کفش مادرش را زیر بالش می گذاشت. وقتی هم که خراب کاری هایش لو می رفت، می زد زیر خنده. ها ها ها می خندید و دیگران را عصبانی می کرد. یک روز قرار بود دایی نامی به خانه شان بیاید. نامی یک مشت سوزن را ریخت روی مبل. دایی آمد و روی مبل نشست. سوزن ها به پایش فرو رفت. از جا پرید و شروع کرد به خاراندن پاهایش. از درد و خارش، صورتش قرمز شده بود. نامی نگاهش می کرد و ها ها ها می خندید. یک روز وقتی پدر از سر کار آمد، نامی جلو دوید و گفت: " سلام بابا!" و دستش را جلو برد تا با او دست بدهد. پدر دست نامی را گرفت و فشرد، و ناگهان ... نوک تیز پونزی که لای انگشت های نامی بود، به دست پدر فرو رفت. پدر گفت: "آخ!..." نامی زد زیر خنده. او دستش را روی شکمش گذاشته بود و ها ها ها می خندید. نامی به اتاق پذیرایی رفت. یک عنکبوتوپلاستیکی از جیبش در آورد. آن را به میز ناهار خوری چسباند. بعد هم داد زد: "مامان، مامان، کمک! ..." مادر بدو بدو آمد و گفت: "چی شده؟" نامی گفت: "ببین، یک عنکبوت روی میز است!" مادر از ترس جیغ زد و بیرون دوید. نامی با خنده گفت: "نترس، شوخی کردم، واقعی نیست!" مادر برگشت و با عصبانیت گفت: "اصلا شوخی خوبی نبود!" پدر توی حمام بود. نامی از پشت در حمام گفت: "بابا، خودت را با آن صابون جدید بشوی!" پدر خم شد و صابون را برداشت. آن را به سر و تن خودش مالید. چشمش که به آینه افتاد، نزدیک بود سکته کند. سر و صورتش مثل بادمجان، بنفش شده بود...    

• کتاب های بنفشه
• برای پیش دبستانی ها و سال های اول و دوم
• نویسنده: تونی گراس
• باز آفرینی: شکوه قاسم نیا
• مترجم: تریفه قسیمی
• انتشارات: قدیانی