معرفی کتاب داریوش و بردیا
کتاب «داریوش و بردیا» نوشتهی جمال اکرمی، یکی از کتابهای مجموعهی «افسانههایی از ایران باستان» است که توسط انتشارات پیک ادبیات منتشر شده است. این کتاب داستان به قدرت رسیدن داریوش بزرگ و ماجرای کشته شدن بردیا را به زبانی ساده و جذاب برای نوجوانان روایت میکند.
داستان از آنجا آغاز میشود که کمبوجیه، پسر کوروش بزرگ، به مصر لشکر میکشد و در آنجا میمیرد. پس از مرگ او، فردی به نام گئومات یا همان بردیا، خود را به عنوان پسر کمبوجیه معرفی میکند و به پادشاهی میرسد. اما داریوش که یکی از بزرگان سپاه کمبوجیه بود، به این موضوع مشکوک میشود و پس از مدتی متوجه میشود که بردیا در واقع فردی شیاد است. داریوش با کمک چند تن از یارانش، بردیا را میکشد و خود به پادشاهی میرسد.
این کتاب به خوبی توانسته است داستان تاریخی این واقعه را برای نوجوانان بازگو کند و آنها را با بخشی از تاریخ ایران باستان آشنا کند. نویسنده با استفاده از زبانی ساده و روان، داستان را به گونهای جذاب و هیجانانگیز روایت میکند که خواننده را تا پایان کتاب همراه خود میکشاند.
از ویژگیهای برجستهی این کتاب میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- زبان ساده و روان: نویسنده از زبانی ساده و قابل فهم برای نوجوانان استفاده کرده است که باعث میشود داستان برای آنها جذاب و قابل درک باشد.
- داستان جذاب و هیجانانگیز: داستان به گونهای روایت میشود که خواننده را تا پایان کتاب همراه خود میکشاند و او را مشتاق به دانستن ادامه ماجرا میکند.
- آشنایی با تاریخ ایران باستان: کتاب به نوجوانان کمک میکند تا با بخشی از تاریخ ایران باستان و شخصیتهای مهم آن آشنا شوند.
برشی از متن کتاب داریوش و بردیا
مصر سرزمینی با شکوه و ناشناخته بود و به دست "کمبوجیه"ی پارسی، فرزند و جانشین کورش بزرگ، تسخیر شده بود. "کمبوجیه" هم چنان که بر بسترش دراز کشیده بود و چشم انداز نیل را از پنجره نگاه می کرد، به خوتب رفت؛ خوابی بیگاه و نا منتظر. خواب دید برادرش "بردیا" در پارس بر تخت او نشسته و اندام شاه وارش را بر بلندی آسمان می ساید. "کمبوجیه" بیمناک از خواب پرید. برادرش "بردیا" را دوست داشت، اما ناگهان بد گمانی به سراغش آمد.
فریاد زد: "پَرکاسپ!" پرکاسپ، سردار محبوب کمبوجیه، شتابان خود را به بارگاه کمبوجیه رساند. کمبوجیه ترسان و سر در گم بود. -خواب دیده ام بردیا تاج و تخت مرا از آن خو کرده. حال که در مصر دستم از پارس کوتاه است، شتاب کن و خود را به شوش برسان! بردیا را پنهانی از میان بردار و خیالم را آسوده کن! پرکاسپ با چند تن از همراهان خود را به شوش رساند، با نقشه ای بردیا را به شکار دعوت کرد و او را از پا در آورد. پیشکار کمبوجیه در پارس از راز مرگ بردیا با خبر شد. او که شرح سر در گمی عای کمبوجیه را شنیده بود، در پی آن بر آمد تا سرزمین پارس را از آشفتگی نبودن کمبوجیه برهاند.
او برادری داشت همنام بردیا که از اتفاق، شباهت فراوانی به بردیا، برادر کمبوجیه، داشت. این همنامی و همانندی سبب شد او در پی چاره برآید. روزی نزد برادر رفت و گفت: "آن چه از کارهای شاه بر می آید، دیوانگی است. حال که برادرش را کشته و دیوانگی اش آشکار شدع، تو می توانی به جای او بر تخت بنشینی. هیچ کس جز من و تو این راز را نخواهد دانست." بردیا پیشنهاد برادرش را پذیرفت. بر تخت شاهی نشست و خود را جانشین کمبوجیه نامید. بزرگان پارس که از نبود کمبوجیه و کارهای دیوانه وار او به ستوه آمده بودند، بردیا را به گرمی پذیرفتند و به فرمانبرداری او تن سپردند. بردیا...
- نویسنده: جمال اکرمی
- تصویرگر: علی خدایی
- انتشارات: پیک ادبیات
نظرات کاربران درباره کتاب داریوش و بردیا
دیدگاه کاربران