محصولات مرتبط
کتاب داریوش و بردیا از مجموعهی افسانه هایی از ایران باستان نوشتهی جمال اکرمی، با تصویرگری علی خدایی توسط انتشارات پیک ادبیات به چاپ رسیده است.
کمبوجیه پسر کورش، پس از این که سرزمین مصر را فتح کرد و قلمرو خود را گسترش داد، دربارهی سرزمین پارس(ایران امروزی) احساس نگرانی می کرد و رفتار آشفته ای داشت. شبی در خواب دید که برادرش بردیا در پارس بر تخت نشسته است؛ وقتی از خواب بیدار شد به یکی از فرماندهان ارتشش دستور داد به ایران برگردد و بی سرو صدا بردیا را ازبین ببرد. وزیر طبق دستور عمل کرد و بردیا را کشت. پیشکار کمبوجیه در پارس که از آشفتگی های کمبوجیه مطلع بود و وضعیت سرزمین پارس را رو به هرج و مرج می دید، از راز مرگ بردیا و کشته شدنش به دستور کمبوجیه با خبر شد. از قضا او برادری هم نام و شبیه بردیا داشت؛ با هم فکری برادرش، او را به عنوان بردیا، برادرِ کمبوجیه معرفی کرد و در نبود شاه، او را بر تخت نشاند. بزرگان پارس که از نبود کمبوجیه و کارهای دیوانه وارش خسته شده بودند، بردیا را که مهربان تر و تواناتر از کمبوجیه بود، با آغوش باز پذیرفتند. وقتی کمبوجیه خبر به تخت نشستن بردیای دروغین را شنید، بی درنگ به سرداران سپاهش دستور داد از مصر به طرف پارس حرکت کرده و تاج و تخت را پس بگیرند ولی...
قصه ها و افسانه های ایران باستان بخشی از فرهنگ و ادبیات پر بار سرزمین ماست. قصه ها و افسانه هایی که آینهی قهرمانی و رویدادهای تاریخی و میراث شگرف ادبیات ایران زمین است؛ این افسانه ها برگرفته از متن های اوستایی، پهلوی، پارتی، سُغدی و پارسی است که بارها و بارها بازنویسی شده و به ویژه در کتاب هایی چون "خدای نامک" و "شاهنامهی فردوسی" آمده است. مجموعهی افسانه هایی از ایران باستان گلچینی از این افسانه ها و داستان های تاریخی زیبا را در جلدهای متعدد به علاقه مندان ارائه نموده است.
برشی از متن کتاب
مصر سرزمینی با شکوه و ناشناخته بود و به دست "کمبوجیه"ی پارسی، فرزند و جانشین کورش بزرگ، تسخیر شده بود. "کمبوجیه" هم چنان که بر بسترش دراز کشیده بود و چشم انداز نیل را از پنجره نگاه می کرد، به خوتب رفت؛ خوابی بیگاه و نا منتظر. خواب دید برادرش "بردیا" در پارس بر تخت او نشسته و اندام شاه وارش را بر بلندی آسمان می ساید. "کمبوجیه" بیمناک از خواب پرید. برادرش "بردیا" را دوست داشت، اما ناگهان بد گمانی به سراغش آمد. فریاد زد: "پَرکاسپ!" پرکاسپ، سردار محبوب کمبوجیه، شتابان خود را به بارگاه کمبوجیه رساند. کمبوجیه ترسان و سر در گم بود. -خواب دیده ام بردیا تاج و تخت مرا از آن خو کرده. حال که در مصر دستم از پارس کوتاه است، شتاب کن و خود را به شوش برسان! بردیا را پنهانی از میان بردار و خیالم را آسوده کن! پرکاسپ با چند تن از همراهان خود را به شوش رساند، با نقشه ای بردیا را به شکار دعوت کرد و او را از پا در آورد. پیشکار کمبوجیه در پارس از راز مرگ بردیا با خبر شد. او که شرح سر در گمی عای کمبوجیه را شنیده بود، در پی آن بر آمد تا سرزمین پارس را از آشفتگی نبودن کمبوجیه برهاند. او برادری داشت همنام بردیا که از اتفاق، شباهت فراوانی به بردیا، برادر کمبوجیه، داشت. این همنامی و همانندی سبب شد او در پی چاره برآید. روزی نزد برادر رفت و گفت: "آن چه از کارهای شاه بر می آید، دیوانگی است. حال که برادرش را کشته و دیوانگی اش آشکار شدع، تو می توانی به جای او بر تخت بنشینی. هیچ کس جز من و تو این راز را نخواهد دانست." بردیا پیشنهاد برادرش را پذیرفت. بر تخت شاهی نشست و خود را جانشین کمبوجیه نامید. بزرگان پارس که از نبود کمبوجیه و کارهای دیوانه وار او به ستوه آمده بودند، بردیا را به گرمی پذیرفتند و به فرمانبرداری او تن سپردند. بردیا...
- نویسنده: جمال اکرمی
- تصویرگر: علی خدایی
- انتشارات: پیک ادبیات
نظرات کاربران درباره کتاب داریوش و بردیا (افسانه هایی از ایران باستان)
دیدگاه کاربران