محصولات مرتبط
کتاب رودخانهی سرزمین دور از مجموعهی قصه های روز نوشتهی گروه نویسندگان به سرپرستی سید نوید سید علی اکبر، با تصویرگری ایلگار رحیمی از سوی انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
در سرزمین دور رودخانه ای قرار داشت که از هزاران سال پیش از کوهی سرچشمه گرفته بود و به دریا می ریخت. در اطراف این رودخانهی کهن، گیاهان و حیوانات زیادی زندگی می کردند که هر کدام برای خودشان داستانی داشتند؛ در کتاب رودخانهی سرزمین دور، سی ویک قصه از میان آن ها انتخاب و برای کودکان نوشته شده تا هر روز از ماه، یکی از آنها را بخوانند و لذت ببرند. از بین این داستان ها، می توان به قصهی روز اول، که نامه ای برای لک لک ها نام دارد اشاره کرد. در کنار رودخانهی سرزمین دور، سپیدارهای بلندی زندگی می کردند که هر سال روز اول تابستان مسابقهای بینشان برگزار می شد؛ مسابقهی قد بلندترین سپیدار سرزمین دور! یک هفته قبل از مسابقه، تمرین سپیدارها شروع می شد؛ آن ها شاخ و برگ هایشان را تا جایی که می توانستند، می کشیدند تا بلند و بلند تر شوند. سپیدار سرخ یکی از همین درخت ها بود که آن سال دلش می خواست هر طور که بود برنده شود! او خیلی تمرین کرده بود، اما هنوز قدش به آن بلندی ای که می خواست نرسیده بود؛ برای همین از رودخانه کمک گرفت و از او خواست که خاک دور ریشه هایش را بشوید تا بتواتد راحت تر خودش را بالا بکشد. آن قدر این کار را کرد و خودش را بالا کشید که قدش از همهی سپیدارها بلندتر شد، اما در روز مسابقه احساس ضعف سر تا پای وجودش را گرفته بود و کم مانده بود غش کند تا این که...
مجموعه ی قصه های روز شامل دوازده جلد کتاب می باشد که هر جلد حاوی بالغ بر سی قصه است که همه ی آن ها فضا یا شخصیت هایی مشترک دارند. به منظور فهم بیشتر خواننده، ابتدای کتاب شخصیت ها به صورت کامل معرفی می شوند. این مجموعه برای کودکان دبستانی تالیف شده و بچه ها می توانند هر روز یکی از داستان های پر هیجان را خوانده و علاوه بر فراهم آوردن اوقاتی خوش، تجربه ای تازه کسب کنند.
فهرست
روز اول: نامه ای برای لک لک ها روز دوم:سبیلی با برگ گیلاس روز سوم: مرواریدهای زغال و بلور روز چهارم: کشمکش و جادوگر بی زگیل روز پنجم: آثار هنری یک صدف مهربان روز ششم: من تمیزترین بودم روز هفتم: ما چه جوری ابر شدیم؟ روز هشتم:آب آلبالو یا ستاره؟ روز نهم: آب کرفس و لیمو روز دهم: شغلی برای پری دریایی روز یازدهم: ماجرای پر فراز و نشیب حمام رفتن یک قایق کاغذی روز دوازدهم: لاک گشاد و بالهی کج و بی پولک روز سیزدهم: گروه نجات روز چهاردهم: سبیل و بیبیلِ بی سبیل روز پانزدهم: پیاده روی در گِل روز شانزدهم: کلمِ بوکولی زیر باران روز هفدهم: کیف سفید قدیم، اسباب بازی جدید روز هجدهم: زندگی در چالهی آبدزدک روز نوزدهم: یک دوست نازنین روز بیستم: لالایی برای بچه های آلالا روز بیست و یکم: بابا قلوه سنگ خوش دست روز بیست و دوم: قلب یخی رودخانه روز بیست و سوم: میچکا؛ گربه ترین گربهی دنیا روز بیست و چهارم: کارامل و شال گردن سفید روز بیست و پنجم: حبهی انگور در رودخانهی خروشان زندگی روز بیست و ششم: پالتو برگ سپیدار سرخ روز بیست و هفتم: خرچنگی در جوراب سوراخ روز بیست و هشتم: آب البالوی لاک پشتی روز بیست و نهم: عمو بیبیلِ بارانی روز سی ام: پری دریایی و گوجه فرنگی تیر خورده روز سی و یکم: سیب زمینی عاشق
برشی از متن کتاب
نیمه شب بود، درست یک شب قبل از مسابقهی قد بلندتربن سپیدار. سپیدار سرخ آرام گفت: "رودخونه جون! زود باش دیگه! امشب شب آخره!" رودخانه گفت: "سپیدار جون! ریشه هات خیلی داره می زنه بیرون ها!" سپیدار گفت: "اشکال نداره. بهتر! بذار بزنه بیرون. هین طوری بیشتر می تونم خودم رو بکشم بالا. من باید برنده بشم. باید." رودخانه آب هایش را پاشید به ریشه های سپیدار سرخ و گفت: آخه چه قدر دیگه بشکافم؟ می ترسم یه وقت خدای نکرده، لق بشی و بیفتی زمین." سپیدار گفت: "به جای این حرف ها، کارت رو انجام بده. نگاه کن هنوز چه قدر دیگه باید برم بالا!" بعد آهی کشید و به سپیدارهای قد بلندی نگاه کرد که همهی برگ هایشان را جمع کرده بودند روی سرشان و با خیال راحت خوابیده بودند. رودخانه با موج هایش ارام آرام خاک های دور سپیدار را می شست تا ریشه هایش شل شود و او بتواند خودش را بالا بکشد و قد بلتد شود. رودخانه گفت: "اخه مگه حالا چی می خوای جایزه بگیری که این همه به خودت سختی می دی؟ ریشه هات درد نگرفته؟" سپیدار سرخ گفت: "چرا، درد گرفته. ضعف هم دارم. اما ارزشش رو داره. می دونی؟ اگه برنده بشم، تا یک سال همهی سپیدارها من رو به همدیگه نشون می دن. از من می پرسن اون بالاها که اون ها قدشون نمی رسه، چه چیزهایی هست؟ خیلی کیف می ده." رودخانه گفت: "کیف می ده! کیف می ده! آخه درازتر بودن چیش بهتره؟ یه مسابقه بذارین توش اونی که عقلش بیشتره برنده بشه. اصلا این چه جور مسابقه ایه؟ تازه، تو داری تقلب می کنی." سپیدار گفت: "اَه! چه قدر غر می زنی. تند تر بِکَن. دارم می رسم. بیشتر!" رودخانه خاک های دور سپیدار را شست و شست و ریشه های سپیدار شل و شل تر شد. دیگر صبح شده بود که سپیدار گفت: "بسه دیگه. قدم رسید. از همه شون بلندترم الان." نزدیک ظهر، داورها آمدند. خیلی دیر کرده بودند و سپیدار سرخ دیگر کم مانده بود از هوش برود. داورها سه تا لک لک بودند که هر سال از جنگل راز آلود برای داوری می آمدند. سپیدارها به صف و شق و رق ایستاده بودند و همه خود را کشیده بودند بالا. با هم پچ پچ می کردند و می خندیدند. سپیدار سرخ اما نای حرف زدن نداشت...
(31 قصه) دبیر گروه نویسندگان: سیدنوید سیدعلی اکبر تصویرگر: ایلگار رحیمی انتشارات: شهرقلم
نظرات کاربران درباره کتاب رودخانه ی سرزمین دور (قصه های روز)
دیدگاه کاربران