محصولات مرتبط
کتاب اردک ماهی نوشتهی یوتا ریشتر و ترجمهی کتایون سلطانی از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.
دختری نوجوان به نام آنا به اصرار مادرش، هر روز به همسایهی مریضشان "گیزلا" سر می زند. گیزلا به سرطان بدخیمی مبتلاست و بیشتر وقت ها با کپسول اکسیژن نفس می کشد؛ او دوپسر به نام های دانیل و لوکاس دارد که به ماهیگیری علاقهی زیادی دارند و بیشتر وقت خود را به این کار اختصاص می دهند. آنا از وخامت بیماری گیزلا با خبر است و می داند که او هر روز بیشتر به مرگ نزدیک می شود. او با تصور این که دانیل و برادرش از شدت بیماری مادرشان اطلاع ندارند، این موضوع را مانند رازی با خود نگه می دارد. موضوع مرگ و نابودی ذهن آنا را به خود درگیر کرده و هر بار با دیدن گیزلا که روز به روز حالش بدتر می شود، وضعیت ذهنی او نیز دبه هم ریخته و آشفته تر می شود؛ دلش می خواهد بر خلاف خواستهی مادرش دیگر به خانهی همسایهی مریضشان نرود. اما با وجود رابطهی دوستانه ای که بین او، گیزلا و پسرانش شکل گرفته نمی تواند نسبت به آن ها بی تفاوت باشد و به نوعی جای خواهر نداشتهی پسرها را برایشان پر کرده است. بر خلاف تصور آنا، دانیل از وضعیت مادرشان با خبر است و باور دارد که اگر بتواند در فصل شکار اردک ماهی ها، یک اردک ماهی صید کند، مادرش زنده خواهد ماند. اما او و برادرش ماهیگیران تازه کاری هستند و صید اردک ماهی کار ساده ای نیست! از طرفی آنا با این که می داند فکر دانیل کار بیهوده ای است، اما بنا به خواست گیزلا به پسرها کمک می کند تا بتوانند یک اردک ماهی بگیرند. آیا آن ها موفق به این کار خواهند شد؟ آیا می توانند جان مادر را نجات بدهند؟ یوتا ریشتر برای این کتاب برندهی جایزهی ادبی لوکس (2004) و جایزهی ادبیات کودک و نوجوان کلیسای کاتولیک (2005) شده است.
برشی از متن کتاب
این اولین و آخرین نامه ای بود که از گیزلا دریافت کردم. حاضر بودم هر قولی را که می خواهد بهش بدهم. شاید به خاطر این که در نامه اش بهم گفته بود: "دخترم". شاید برای این که فکر می کردم اگر این کار را بکنم حالش خوب می شود. شاید هم به خاطر این که حق با دانیل بود و راستی راستی اردک ماهی قدرتی جادویی داشت و اگر عمر بی پایانش را ازش می گرفتیم، معجزه ای اتفاق می افتاد. همین که از پله ها صدای قدم های مادرم را شنیدم، فوری نامهی گیزلا را زیر بالشم قایم کردم. بدون هیچ حرفی کتاب را دادم دستش. ورق زد و سرش را چپ و راست تکانی داد و گفت: "یادت باشد که باید حتما ازش تشکر کنی!" هدیهی گیزلا برایم مثل رازی بود که باید توی دلم نگهش می داشتم. نه به دانیل نشانش می دادم و نه به لوکاس. هر شب می خواندمش. حالا دیگر به درستی می دانستم که تا دهم اردیبهشت نباید کاری به اردک ماهی ها داشت. اما هز دهم به بعد شکارش آزاد است. با این حال هیچی نمی گفتم و خوشبختانه لوکاس هم هرچه گشت نتوانست کسی را پیدا کند که بهش اطلاعات دقیق تری بدهد. چهارشنبه ها و جمعه ها که لوکاس می رفت تمرین فوتبال، دانیل با توری چهار گوشش تنهایی از حیاط رد می شد. از پنحره یواشکی نگاهش می کردم. می دیدم که هی پشت سر هم توری اش را می اندازد توی آب و بعد می کشدش بالا. می دیدم که یکی از سرخ باله ها را می گیرد و سعی می کند توی دستش نگه دارد. من هم شروع می کردم به شمردن ثانیه ها. هیچ وقت بیشتر از ده ثانیه طاقت نمی آورد. ماهی را می گرفت توی دستش و بعد از حداکثر ده ثانیه با نفرت پرتابش می کرد توی آب. بعدش هم می دیدم که روی دیوار سنگی پل خم شده و بیراختیار هی عق می زند. دلم برایش می سوخت، با این حال با تمام وجود تحسینش می کردم. یک بار پدرم گفته بود: "هر وقت از چیزی ترسیدی، اول نگاهش کن بعد بهش دست بزن. همین که از پس این کار بر بیایی، ترست می ریزد. هیچ وقت این را فراموش نکن، مرجانک من!" این را روزی گفته بو که یک سگ ژدمن شِفر به من حمله کرد و من از ترس جانم پا به فرار گذاشتم و هر کاری می کردم جیغم بند نمی آمد. آن وقت پدرم بغلم کرد و این چیزها را بهم گفت. اما من هیچ وقت نتوانستم به سگ ژرمن شفر نزدیک شوم. برای همین بعد از مدتی بالاخره از خیر این ماجرا گذشتم و به این نتیجه رسیدم که بایستی تا آخر عمر از سگ های ژرمن شفر بترسم و تمام. دانیل با من فرق داشت و زود تسلیم نمی شد. و من مطمئن بودم که بالاخره یک وقتی می تواند بدون ترس و این که بتید محض ادب حتما - از- گیزلا - تشکر - می کردم، مثل سنگی بود که مدام به سینه ام فشار می آورد... نفرت ماهی های لیز را توی دستش نگه دارد.
نویسنده: یوتا ریشتر مترجم: کتایون سلطانی انتشارات: افق
مشخصات
- مترجم کتایون سلطانی
- انتشارات افق
نظرات کاربران درباره کتاب تابستان اردک ماهی - افق
دیدگاه کاربران