محصولات مرتبط
کتاب جنگل راز آلود از مجموعه قصه های روز به قلم گروهی از نویسندگان با تصویرگری سمیه علیپور از سوی انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
جنگلی پر از حیوانات مختلفی همچون مار، گنجشک، جوجه تیغی و...، درختان و گیاهان فراوانی همچون صنوبر، چنار، بلوط و .... و چند پری کوچولو بود که هر روز در آن اتفاقات با مزه ای برای ساکنین اش رخ می داد. دور جنگل با دیواری شیشه ای پوشیده شده بود که غریبه ها نمی توانستند آن را ببینند و اگر کسی می خواست وارد این جنگل شود، باید وردی مخصوص می خواند و این ورد را فقط قورباغه، جادوگر جنگل راز آلود می دانست. درخت بلوط جنگل دوست داشت روزی قصه گو شود؛ او هر روز شاهد ماجراهایی بود که برای دوستانش در جنگل رخ می داد و هر کدام می توانست برای خود قصه ای باشد برای همین روزی تصمیم گرفت که قصههای جنگل را به گوش باد بخواند و از او بخواهد آن ها را به گوش دیگران برساند. این گونه شد که سی و یک قصه از زبان بلوط پیر با هم در کتابی به نام جنگل راز آلود جمع شدند تا بچه ها بتوانند بدون این که به جنگل راز الود بروند، بفهمند که آن جا چه خبر است. مثلا قصهی درخت صنوبر را می خوانند که اولش یک دانهی کوچولو و ظریف بود. وقتی در دل خاک جا گرفت و با آب باران سیراب شد، با تابش آفتاب به خاک جان گرفت و کم کم زیر خاک رشد کرد. صنوبر می ترسید که سر از خاک بیرون بیاورد و دلش می خواست همان جا زیر خاک بماند آن قدر قدش بلند شده بود که کمرش را خم می کرد تا از خاک بیرون نزند اما...
مجموعه ی قصه های روز شامل دوازده جلد کتاب می باشد که هر جلد حاوی بالغ بر سی قصه است که همه ی آن ها شخصیت هایی مشترک دارند. به منظور فهم بیشتر خواننده، ابتدای کتاب شخصیت ها به صورت کامل معرفی می شوند. این مجموعه برای کودکان دبستانی تالیف شده و بچه ها می توانند هر روز یکی از داستان های پر هیجان را خوانده و علاوه بر فراهم آوردن اوقاتی خوش، تجربه ای تازه کسب کنند.
فهرست
روز اول: ساقهی نازک مو و برگ کوچولوی پونه روز دوم: کوچ مرغابی وحشی روز سوم: غنچهی تخس روز چهارم: آن روز که مه سرگردان به دنیا آمد دور پنجم: خواب گیس های درخت بید روز ششم: درخت های تیغ تیغی روز هفتم: آن شب که سپیدار خوابش نمی برد روز هشتم: هدیهی مه سرگردان روز نهم: آن روز که حلزون چشم گذاشت روز دهم: شیر گیتاریست یال بلند روز یازدهم: خرگوش های گرد پشمالو روز دوازدهم: قصهی آن آواز که... روز سیزدهم: یک تل سر برای درخت بید روز چهاردهم: چرا فکر می کنی بدون خورشید معنا نداری؟ روز پانزدهم: ما بلوط می خوایم یالا! روز شانزدهم: مه سرگردان و عطر گل های شب بو روز هفدهم: گل های صحرایی بنفش روز هجدهم: خورشید شبگرد روز نوزدهم: بچه برگ همیشه خواب روز بیستم: کابوس های شکمو در قارچستان روز بیست و یکم: پیلهی پروانهی پر سیاه روز بیست و دوم: جادوی عسلی چشم های خرگوش روز بیست و سوم: دندان کوچ سنجی، بالای درخت صنوبر روز بیست و چهارم: درخت بی دندان و پستانک شکوفه ای روز بیست و پنجم: خانوادهی سنگ بی رفت و آمد روز بیست و ششم: غروبانهی یک عصر بهاری روز بیست و هفتم: کفش های تق تقی صنوبر روز بیست و هشتم: برای یک کفشدوزک روز بیست و نهم: تا سه بشمار بعد بگو آلو روز سی ام: آرامش هویج خانوم عصبانی روز سی و یکم: قصه گوی روزهای برفی
برشی از متن کتاب
روی درخت بید برف می بارید. گنجشک ها روی شاخه هایش نشسته بودند و برف سپید را تماشا می کردند. - شما پسر منو ندیدین؟ مامان بزرگ لاک پشت کوچولو بود که پای درخت بید ایستاده و سرش را گرفته بود بالا. گنجشک ها با هم گفتند: "مگه پسرتون گم شده؟" - پچند روزه گمش کرده ام. رفته بود قایم با شک بازی کنه. نمی دونم چرا هنوز بر نگشته خونه. می ترسم مونده باشه لای برفا. گنجشک ها گفتند: "نه، ندیدیمش." و دوباره برف را تماشا کردند. بوته ی تمشک که زیر برف ها خوابش برده بود، از صدای مامان بزرگ لاک پشت کوچولو بیدار شد. - تو پسر منو ندیدی؟ - مگه اومده بود این جا؟ - نه این جا که نه، ولی چند روزه که گمش کرده ام. رفته بود قایم با شک بازی کنه، ولی هنوز بر نگشته خونه. می ترسم مونده باشه لای برفا. بوته ی تمشک خمیازه ای کشید و چشم هایش را بست و گذاشت برف های ستاره ای روی چشم هایش بنشینند. ماهی ها توی تاریکی های برکه حباب بازی می کردند، که صدایی حبابشان را ترکاند. مامان بزرگ لاک پشت کوچولو به برکه گفت: "ماهی ها لاک پشت کوچولوی من نیومده پیش شما؟" ماهی ها زیر جلبک ها به هم چسبیدند و گفتند: "نه، مگه اومده پیش ما؟" - نه ولی پیش من هم نیومده... نیلوفر آبی نرم نرمک روی آب آمد، سرید پیش مامان بزرگ لاک پشت کوچولو و توی گوشش گفت: "اون روز داشت قایم با شک بازی می کرد با بچه ها. با حلزون و کرم های شب تال. شاید اونا بدونن پسرتون کجاست؟ مامان بزرگ لاک پشت کوچولو لپِ نیلوفر آبی را بوسید و از آن جا دور شد. کرم های شب تاب توی برف کز کرده بودند یک گوشه و تیلیک تیلیک می لرزیدند. - کرم های شب تاب! شما نمی دونین پسر من کحاست؟ اومده بود با شما قایم با شک بازی کنه. کرم های شب تاب خودشان را جمع و جور کردند و به مامان بزرگ گفتند: "خب... خب... خب راستش ما نمی دونیم. ما نمی دونیم پسرتون کجا قایم شده... برین از حلزون بپرسین. حلزون چشم گذاشته بود اون روز. قرا بود اون پیداش کنه." غصه ی گم شدن لاک پشت کوچولو، پسر قشنگش، مثل دانه های برفی که روی شاخه های نشسته بودند، توی دل مامان بزرگ نشسته بود. sweetty: - آهای حلزون! همین طور خوش خوشک برا خودت تو برفا کجا می ری؟ بگو ببینم تو پسر منو ندیدی؟ حلزون توی برف ها خشکش زد. برگشت و به مامان بزرگ لاک پشت کوچولو نگاه کرد. سرفه ای کرد و گفت: "خب، من از کجا بدونم؟"
(31 قصه) دبیر گروه نویسندگان: سیدنوید سیدعلی اکبر تصویرگر: سمیه علیپور انتشارات: شهرقلم
مشخصات
- نویسنده سید نوید سید علی اکبر
- انتشارات شهر قلم
نظرات کاربران درباره کتاب جنگل راز آلود (قصه های روز)
دیدگاه کاربران