محصولات مرتبط
کتاب یک بچه نخستین باهوش نه، خیلی خیلی باهوش به قلم عباس قدیر محسنی و تصویرگری امیر مفتون از سوی انتشارات خط خطی به چاپ رسیده است.
کتاب فوق داستانی کمیک استریپ و طنزآلود از انسان های نخستین را روایت می کند. شخصیت اصلی داستان پسر کوچولویی است که همراه خواهرش لیگا و پدر و مادرش در غار زندگی می کند. در همسایگی آن ها، پسری به نام گالاگول به همراه خانواده ی پرجمعیت چهل و هشت نفریشان در غار دیگری زندگی می کنند. خانواده ها تصمیم می گیرند تا نخستین مدرسه را در غاری بزرگ راه اندازی کنند و ننه ی نخستین که اولین زن روی زمین است و بیش از دویست سال دارد به عنوان معلم تجربیاتش را در اختیار دانش آموزان قرار دهد. بچه ی نخستین همراه گالاگول و بقیه بچه ها راهی مدرسه می شود. او اتفاقات بسیار جالب و بامزه ای که هر روز در مدرسه با دوستانش رقم می زنند را برای مخاطب تعریف می کند. مثلا پدر و مادرها از فرزندانشان می خواهند که به جنگل رفته و برگ های درخت گردو را جمع کنند تا با آن ها لباس مدرسه تهیه کنند. اما بچه ی نخستین و گالاگول از روی تنبلی برگ های درخت توت جلوی غار را جمع کرده و لباس های مدرسه شان را درست می کنند. لباس ها روز اول بسیار زیبا و آراسته به نظر می رسد اما برگ ها به سرعت شروع به خشک شدن کرده و هنگامی که معلم آن دو را برای پرسش مقابل تخته می برد تمام برگ ها خورده شده و می ریزند؛ بچه ی نخستین و گالاگول واقعا نمی دانند چطور این آبرو ریزی را جمع کرده و خودشان را از این مخمصه نجات دهند!
برشی از متن کتاب
چیکا یک دختر واقعی است. فقط حیف که خواهر گالاگول زورگو است وگرنه. یکی از دلایل اصلی که باعث شده من، گالاگول، حرف ها و کارهایش را تحمل کنم، چیکا است. چیکا موهایش کوتاه و تمیز است. وسایل مدرسه اش را توی یک بسته از جنس پوست ببر خال خالی می گذارد و به آن می گوید: «کیف.» به نظرم کیف از اختراعات خودش است و از اینکه می بینم مثل من مخترع است خیلی خوشحال می شوم. او وقتی می خواهد روی نیمکت سنگی کلاس بنشیند، با برگ گل نیمکت خودش را تمیز و پاک می کند و بعد روی آن می نشیند. البته همه ی بچه ها، مخصوصا دخترها، به کارهای او می خندند اما من به او نمی خندم و سعی می کنم کارهایی بکنم که مثل کارهای او باشد. او بینی اش را هم با برگ گل می گیرد و مثل ما آستین لباس برگی اش را سبز نمی کند. تازه او هر روز به خودش عطر یک گل را می زند تا بوی یک گل را بگیرد. یک روز مریم، یک روز نرگس، یک روز سرخ، یک روز ... روی هم رفته او دختر تمیز، مرتب و خیلی خوبی است که هیچ توجهی به من نمی کند و همین اعصاب مرا به هم می ریزد و خرد می کند. من همه ی سعی خودم را می کنم که مرا ببیند اما پا نمی شود، یا او نمی بیند، یا او کنار دستی مرا می بیند، و یا ... اما امروز دیگر تصمیم گرفتم کاری بکنم که او مرا ببیند. یک کار شجاعانه، یک کار فداکارانه، یک کار واقعی. از همان کارهایی که دخترها دوست دارند. امروز سر کلاس، وقتی ننه نخستین تلاش می کرد به ما حساب کردن یاد بدهد، در ظرف سوسک هایم را باز کردم و از توی ظرف قشنگ ترین، سیاه ترین و زرنگ ترین سوسکم «سوخته» را انتخاب کردم و بعد هم یک تار از موهای بلند گالاگول کندم و به پای سوخته بستم. سر دیگرش را هم بستم به انگشت کوچک دست چپ گالاگول، که نزدیک من بود. آخر سر هم سوسک را پرواز دادم طرف چیکا. «سوخته» پرید. بال زد و رفت روی پشت گالی مالی. چیکا درست جلوی گالی مالی می نشست. من تا به آن موقع چندین و چند بار سعی کرده بودم جایم را با او عوض کنم اما هر بار چون گالی مالی فکر می کرد زیر نیمکتش گنج مخفی کرده اند. می گفت: «نمی شه.» سعی کردم سوخته را از پشت گالی مالی بکنم و پروازش بدهم طرف چیکا اما نشد! نمی شد. از طرفی هم یک سر تار مو چسبیده بود به انگشت گالاگول و اگر بیشتر تلاش می کردم همه چیز خراب می شد و او می فهمید. چند لحظه که گذشت سوخته آرام آرام از شانه ی گالی مالی بالا رفت و روی موهای او نشست. فقط یک پرش کافی بود تا به چیکا برسد و من هم مثل قهرمان ها بپرم و سوخته را از روی موهای او بردارم و ...
(برگزیده ی نخستین جشنواره داستان طنز خط خطی) نویسنده: عباس قدیر محسنی تصویرگر: امیر مفتون انتشارات: خط خطی
نظرات کاربران درباره کتاب یک بچه نخستین باهوش نه، خیلی خیلی باهوش - خط خطی
دیدگاه کاربران