loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب جادوگرها اسیر می شوند

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب جادوگرها اسیر می شوند 

تیگا بعد از کلی جست و جو بلاخره مادرش را در یکی از شهرهای سینک ویل به نام سیلور می یابد. مادر تیگا، با قدرت جادویی اش توانسته چیزهای بسیار جالبی اختراع کند. شلواری که راه می رود، لباسی که به پرواز در می آید و کفش هایی که بدون پوشیده شدن قدم برداشته و به همه جا می روند! تیگا همراه مادرش به کتابخانه ی سیلور می رود؛ جایی که سرشار از کتاب های جادویی است. در کتابخانه، کتابی قدیمی با نام کارن ها توجه او را به خود جلب می کند.

مادرش به او می گوید کارن ها موجوداتی هستند که هیچ کس تا به حال آن ها را ندیده است. تیگا با مطالعه ی کتاب متوجه می شود که کارن ها، جادوگرهایی هستند که در قصر ژله ای در مکانی مخفی از سرزمین سینک ویل زندگی می کنند و اگر کسی بتواند به قصر آن ها راه پیدا کند تمام آرزوهایش برآورده می شود. تیگا بعد از مدتی ماندن در شهر سیلور تصمیم می گیرد برای دیدن دوستانش مخصوصا فرن به ریتزی بازگردد. به محض ورود دخترک به ریتزی نامه ای عجیب به دستش می رسد.

او اصلا نمی تواند باور کند که کارن ها برایش نامه فرستاده اند. در نامه نوشته شده چون تو کتاب ما را خواندی می توانی با آدرسی که در نامه است به قصر کارن ها بیایی و آرزوهایت برآورده شود! تیگا برای این که به آرزوهایش برسد خیلی اشتیاق دارد اما از طرفی اصلا نمی تواند به نامه ی کارن ها اعتماد کند. شاید این نامه از طرف جادوگرهای بدجنس برای به دام انداختن تیگا باشد ...

"تیگا" دختر کوچولویی است که تحت سرپرستی زن بدجنسی به نام "هکس" زندگی می کند او بسیار سخت گیر و بی رحم است. یک روز پری کوچولویی به نام "فرن" از داخل سینک ظرفشویی بیرون آمده و به تیگا می گوید از سرزمینی به نام "سینک ویل" که آن طرف لوله های زیر سینک ظرفشویی هستند آمده.

پری های سینک ویل معتقدند که انسان ها همگی جادوگر هستند اما عده ای از آن ها مثل تیگا خوش طینت و بعضی دیگر مثل خانم هنگس بدذات اند. او  با وردی که می خواند دخترک را همراه خود به شهر ریتزی در سرزمین سینک ویل می برد. در آن جا تیگا با دنیای عجیب و بامزه ای رو به رو شده و درگیر ماجراهای بسیاری می شود. از طرفی او که همیشه فکر می کرده مادرش را در کودکی از دست داده به کمک فرن متوجه می شودکه او زنده است.

 

برشی از متن کتاب جادوگرها اسیر می شوند 


جادوگر سوت قطار را کشید و گفت: «همه سوار قطار سریع السیر سینک ویل بشین!» رووی دامنش طرح قطار چاپ شده بود و کلاهی بر سر گذاشته بود که روی لبه اش یک قطار واقعی کوچک می چرخید. جادوگر اضافه کرد: «همه سوار شین. تمام روز رو وقت نداریم!» تیگا وارد یکی از واگن ها قطار شد. قطار واقعا زیبا تزئین شده بود. درهایش از دو طرف باز می شد و کوسن های مشکی تپلی روی صندلی ها جا خوش کرده بودند. از دور صدای آشنایی به گوش تیگا رسید. «تیگا صبر کن. منم بیام!» دور و برش را نگاه کرد و چشمش به لوسی تتی افتاد که به سمت او می دوید و کوله پشتی سنگینی روی دوشش داشت.

«من طرفدار شماره ی یک تیگا هستم. ببخشید. اجازه بدین وارد بشم. راه رو برای طرفدار شماره ی یک تیگا باز کنین. متشکرم.» بعد خودش را به زور بین تیگا و لبه ی واگن جا داد. با وجود این که صندلی ای آن طرف واگن خالی بود. تیگا پرسید: «از کجا می دونستی که ...!» لوسی تتی به صندلی تکیه داد و با حالتی جدی گفت: «نامه ی پگی رو که حروف بنفش ج. ب. روش حک شده بود، دیدم. بعد شنیدم که قطار سریع السیر سینک ویل امروز باز می شه. خب، با یک دو دو تا چهار تای ساده متوجه شدم.» بعد صدایش را پایین آورد و ادامه داد: «فکر می کنم با این هوش سرشاری که دارم بتونم رو دست فلیسیتی خفاشه بلند بشم.» . به سرش آهسته ضربه زد. تیگا به زور لبخندی به لب آورد.

لوسی تتی گفت: «خیلی مشتاقم همه رو ببینم.» و لنگه کفش کهنه ای از زیر یکی از مخده ها بیرون کشید. جادوگرها خیلی پیر و نحیفی داخل واگن آن ها خم شد و کفش را از دست لوسی تتی قاپید و گفت: «مال منه. هشتاد سال پیش این جا جا گذاشتمش.» تیگا متوجه شد جادوگرها پیر فقط یک لنگه کفش به پا دارد و پای بدون کفشش فقط با جوراب تکه پاره ای پوشیده است. تیگا آرام در گوش لوسی گفت: «چرا یک جفت کفش دیگه برای خودش نخریده؟» پیرزن لنگه ی دیگر را به پایش کرد و مثل یک موشک اوج گرفت و گرفت: «یوهووووو!» لوسی تتی گفت: «دلیلش رو فهمیدی؟» پیرزن سوت کشان در دوردست ناپدید شد. «این کفش ها رو تو مغازه ی کارن که واقعا تلاش می کنه اسم باحالی برای مغازه اش پیدا کنه، خریده. اونجا بهترین کفش فروشی شهر سیلوره.

کفش های کارن زمان قدیم مثل موشک بودن. مادربزرگم می گه عجیب بود، چون اسم صاحب مغازه کارن نبود. ادی بود. اون ها دیگه از این کفش ها درست نمی کنن.» تیگا گفت: «چه حیف!» و همان طور که قطار شروع به تلق تلوق کرد، صندلی اش را چسبید. قطار راه افتاد. آن ها در هوای سرد در آسمان اوج گرفتند و بالای پایه های درخشان شهر رفتند و خیلی زود به سمت شهر ریتزی روانه شدند. لوسی نیشخندی زد و به کتابی که تیگا محکم در دستش گرفته بود اشاره ای کرد. «فکر کنم فلوفنتروفل عاشق کتاب مادربزرگم بشه!»  

(جادوگران شهر ریتزی: جلد چهارم) (بامزه ترین کتابی که تا حالا خوندین...!) نویسنده: سیبل پاندر مترجم: مریم رحیمی انتشارات: ایران بان

 


مشخصات

  • نویسنده سیبل پاندر
  • مترجم مریم رحیمی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1398
  • تعداد صفحه 268
  • انتشارات ایران بان
  • شابک : 9786001882678


نظرات کاربران درباره کتاب جادوگرها اسیر می شوند


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب جادوگرها اسیر می شوند" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل