دربارهی کتاب افصون
مجموعه کتاب های سیپتیموس هیپ 7 جلدی به قلم انجی سیج مختص نوجوانان و سفری به دنیای خیال انگیز و پر رمز و راز جادوگران و جادوهایشان است. عناوین این هفت جلد در زبان انگلیسی نیز به غلط تایپ شدهاند که به نوعی استعاره از دنیای جادوگران و زبان آن هاست. این نکته نیز در ترجمهی کتاب و عناوین فارسی آن نیز رعایت شده است.
سیپتیموس هفتمین پسر سارا و سیلاس هیپ که جادوگرانی معمولی هستند، میباشد. سیلاس هم هفتمین پسر خانوادهاش است. طبق افسانههای جادوگران پسر هفتم، هفتمین پسر از قدرتی بی نظیر برخوردار خواهد بود و می تواند جادوگری بزرگ شود. اما یک روز پس از به دنیا آمدن سیپتیموس، قابله که برای دیدن سارا و نوزاد کوچکش به خانه ی آن ها آمده است، بعد از معاینه نوزاد اعلام می کند که سیپتیموس نفس نمیکشد. ناگهان لبهای نوزاد به رنگ بنفش در آمده و زن قابله نوزاد کوچک را درون پارچهای پیچیده و با خود میبرد تا دفن کند.
سیلاس در این زمان در راه خانه است که نوزاد دختر کوچکی را در میان برفها پیدا میکند و تصمیم میگیرد او را به خانه برده و در کنار پسران خود بزرگ کند. زمانی که سیلاس به خانه میرسد متوجه مرگ هفتمین پسر خود شده. به همراه همسرش، سارا تصمیم میگیرند نوزاد دختر را به جای فرزند از دست دادهی خود بزرگ کنند. اما آن ها نمیدانند که این نوزاد دختر که نام جینا را بر روی او میگذارند چه سرنوشتی برایشان رقم خواهد زد.
اما داستان کتاب افصون ده سال از مرگ هفتمین پسر خانوادهی هیپ میگذرد. حال جینا دختر کوچکی ده ساله است که سارا و سیلاس او را در کنار شش پسر دیگرشان بزرگ کردهاند. مدتی پس از این که خانوادهی هیپ این نوزاد کوچک را پیدا کردند شایعهای در شهر پخش شد که ملکهی بزرگ توسط سرپرست اعلا و محافظین او به قتل رسیده است.
حال سرپرست اعلا امورات قصر را در دست دارد و کسی از سرنوشت دختر کوچک ملکه که به تازگی متولد شده بود خبر ندارد. هر چه جینا در خانوادهی هیپ بزرگ تر میشد دیگران متوجه تفاوت بسیار او با دیگر اعضای خانواده میشدند و سارا نیز می دید دختر کوچکش شباهت بسیاری به ملکه دارد، بیشتر مطمئن می شد که جینا همان دختر گمشده ی ملکه ی متوفی است، تا این که در جشن تولد ده سالگی جینا، جادوگر اعظم مارسیا اوراسترند وارد خانه ی آن ها می شود و به آنان اطلاع می دهد که جاسوسان سرپرست اعلا متوجه حضور جینا شده اند و قصد کشتن او و تمام اعضای خانواده ی هیپ را دارند.
بخشی از کتاب افصون
جینا با خوشحالی فریاد کشید: «عمو آلتر»
از سراشیبی ساحل سر خورد و پیش آلتر رفت. او در ساحل ایستاده بود و مات و مبهوت به چوب ماهیگیری توی دستش نگاه می کرد. درخشید و گفت: «شاهزاده خانم.»
جینا را بغل کرد. هروقت آلتر بغلش می کرد، حس می کرد نسیمی تابستانی به او خورده است.
آلتر گفت: «خب، خب. وقتی بچه بودم برای ماهیگیری به این جا می آمدم و انگار حالا چوب ماهیگیری ام را هم آورده ام. می دانستم همه ی شما را این جا پیدا می کنم.»
جینا خندید. باورش نمی شد عمو آلتر زمانی پسر بچه بوده است. پرسید: «شما هم با ما می آیید؟»
-متأسفم شاهزاده خانم. نمی شود. شما که خودتان قوانین روح بودن را می دانید: یک روح فقط می تواند برود به آن جا که در زندگی اش می رفته بدان جا.
متأسفانه وقتی بچه بودم، پایم را از این ساحل آن ورتر نگذاشتم. این جا آن قدر ماهی زیاد است که آدم حیفش می آید بگذارد و برود. متوجه اید که.»
موضوع را عوض کرد و ادامه داد: «حالا، آن چیزی که کف قایق می بینم، یک سبد پیک نیک است، مگر نه؟»
سبد پیک نیک، زیر رشته طناب چربی بود. سالی آن را برای شان آماده کرده بود. سیلاس آن را بیرون آورد. غرغری کرد و گفت: «وای پشتم. توی این سبد چی گذاشته؟»
درش را برداشت و آهی کشید. ادامه داد: «آهان، این همه چیز را توضیح می دهد. این سبد پر از کیک جوست. ولی برای تعادل قایق خوب بود ها.»
جینا اعتراض کرد و گفت: «پدر این قدر بدجنس نباش. ما که از کیک جو خوش مان می آید، نگر نه نکو؟»
نکو قیافه اش را در هم کشید، ولی پسر 412 امیدوار بود. غذا. چه قدر گرسنه اش بود و حتی یادش نبود آخرین چیزی که خورده چه بوده است. وای بله! یک کاسه حلیم سرد و ماسیده که ساعت شش صبح و قبل از حضور و غیاب خورده بود. انگار یک عمر گذشته بود.
سیلاس چیزهای دیگری را هم بیرون کشید؛ چیزهایی که تقریبا له شده بودند و زیر کیک جو بودند: یک جعبه آتش زنه، یک آتش زنه، یک قوطی آب، کمی شکلات، شکر و شیر. آتش درست کرد و قوطی آب را رویش گذاشت تا جوش بیاید. آتش گر گرفت و همه دورش نشستند؛ آتش که جرقه از آن می پرید. خودشان را گرم کردند و برش های کلفت کیک جوی شان را جویدند.
مارسیا بی اعتنا به این که کیک جو مثل چسب، دندان ها را به هم می چسباند، تقریبا یک برش کامل خورد. پسر 412 هم سهم خودش را یک لقمه چپ کرد و بعد هم تمام خرده کیک های بقیه را بالا انداخت. به پشت روی شن های نمناک خوابید و نمی دانست دوباره می تواند حرکت کند یا نه. حس می کرد توی شکمش سیمان ریخته اند.
کتاب افصون جلد اول از مجموعه ی سیپتیموس هیپ اثر انجی سیج و ترجمه ی مهرداد مهدویان توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
- نویسنده: انجی سیج
- مترجم: مهرداد مهدویان
- انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب افصون
دیدگاه کاربران