loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب کلاغ سرخ

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب کلاغ سرخ 

کلاغ سرخ داستانی ترسناک از زندگی دختر نوجوانی به نام کسیدی را به تصویر می کشد. کسیدی عاشق عکاسی و زیبایی های طبیعت است. او در همه حال با دوربین حرفه ایش به دنبال سوژه ای جذاب می گردد. مادر و پدر کسیدی نویسنده و مستند ساز وقایع ماوراء طبیعه هستند و اعتقاد زیادی به وجود ارواح و اشباح در دنیای واقعی دارند. همه چیز از روزی شروع می شود که کسیدی با دوچرخه اش برای گردش و عکاسی به سمت رودخانه ی یخ زده ای نزدیک خانه شان می رود.

او موقع عبور از روی پل، با کامیونی تصادف کرده و روی دریاچه ی یخ زده پرت می شود. شدت پرتاب به قدری است که یخ می شکند و او در آب های بسیار سرد دریاچه فرو می رود. در حالی که ریه های کسیدی از آب پر می شود و هر لحظه بیشتر در اعماق دریاچه فرو می رود ناگهان احساس می کند که دستی او را از آب بیرون می کشد. چند دقیقه ی بعد دخترک خود را در حالی که سر تا پایش خیس است در کنار ساحل می بیند و متوجه حضور پسری جوان در کنارش می شود.

پسر جوان خود را جیکوب معرفی می کند و ظاهرا او بوده که کسیدی را از درون دریاچه بیرون کشیده؛ اما در نهایت تعجب هیچ اثری از خیسی روی لباس های پسر جوان نیست. مدت ها می گذرد و کسیدی درمی یابد که جیکوب تنها یک روح است، با این حال دوستی عمیقی بین آن ها شکل می گیرد. بعد از نجات معجزه آسای کسیدی از دریاچه او قادر به دیدن دنیای مردگان و ارتباط با اشباح می شود. در همین اوضاع پدر و مادر کسیدی تصمیم می گیرند برای ساختن فیلمی مستند به مناطق شبح زده بروند. در این سفر کسیدی درگیر ماجراهای بسیار ترسناکی در دنیای اشباح می شود که حتی برای جیکوب نیز غیرقابل باور است ...

 

برشی از متن کتاب کلاغ سرخ 


هوا سنگین می شود و توی سرم احساس فشار می کنم. وزن پرده دیگر شبیه دستی که دور شانه هایم افتاده نیست، بلکه مثل پتویی خیس و سنگین است که می خواهد خفه ام کند. پارچه ی خاکستری جلوی چشمم موج می زند. مامان از خوشحالی جیغ کوتاهی می کشد و موهای ساعدش را که بلند شده، نشانم می دهد. ذوق زده می گوید: "ببین! موهای تنم بلند شده!" اما بلند شدن موهای تن من دلیل دیگری دارد.

با این که رویال مال حال و هوای ترسناکی داشت، به پای این جا نمی رسید. پرده به خودی خود ترسناک یا بد نیست، فقط با بقیه ی جاها فرق دارد. اما حال و هوای قبرستان دلگیر و آزار دهنده است. می خواهم به مامان بگویم که باید برگردیم، اما بازویش را محکم دور بازویم حلقه کرده و دارد من را از دروازه می برد وسط دیوارهای قبرستان. با این که از پرده رد نشده ایم، احساس می کنم از یک دنیا بیرون رفته ایم و وارد دنیای دیگری شده ایم. یک گروه گردشگری درست میان دروازه ایستاده اند.

راهنمایشان با دست اشاره می کند به یکی از قبرها که رویش پر از اسباب بازی های سگ است و با لهجه ی شیک انگلیسی توضیح می دهد. "بابی، سگ تریر، از مشهورترین مستاجرهای گری فرایر. اما اون برخلاف بیشتر ساکنین قبرستون، موقع ورودش به این جا کاملا زنده و سرحال بود..." من و مامان از پشت گروه گردشگرها سرک می کشیم و گوشمان را تیز می کنیم. "گفته می شه بعد از مرگ صاحبش که این جا خاک شده، بابی از کنار قبرش تکون نمی خوره؛ نه فقط یکی دو شب، بلکه به مدت چهارده سال.

وقتی بالاخره از دنیا می ره ..." جمعیت یک صدا آآآه غمگینی می کشند. "... اون رو درست وسط دروازه دفن می کنن." راهنما با وقار پشت بندش می گوید: "بابی احتمالا مهربون ترین شبحیه که بین این سنگ قبرها بهش برمی خورین. گری فرایر هم خونه ی استخوان های قاتل هاست، هم استخوان های مقتول." راهنما دیگر چیزی نمی گوید و می گذارد سکوت عمیقی حاکم شود.

بعد دست هایش را به هم می زند. "خب، یک ساعت وقت دارین تا نگاهی به این دوروبر بندازین. بهتره به شبح خبیث روی تپه نزدیک نشین." گردشگرها به گروه های کوچک تر تقسیم می شوند و هر کدام به سمتی می روند. مامان از فکر دیدن یک شبح خبیث، گل از گلش می شکفد. "این یکی دیدن داره." بهش می گویم: "اگه می خوای برو ببینش. من هم همین قبرهای عادی رو نگاه می کنم." می گوید: "باشه. فقط زیاد دور نشو." با اشتیاق کسی که بهش وعده ی کیک داده اند نه جنازه، جست و خیز کنان دور می شود.

رویم را برمی گردانم و بابا و پایین قبرستان را برانداز می کنم. همه جا پر از سنگ قبر است. سنگ هایی بلند شبیه تابوت هایی عمودی مقابل دیوارها صف کشیده اند و مثل دندان از زمین بیرون زده اند. بعضی سنگ ها جدیدند البته نه خیلی جدید و از بقیه شان فقط تکه های خرد شده و لوح های سیمانی باقی مانده که نیمه توی دهان چمن های سبز فرو رفته اند.

مامان گفت زیاد دور نشو و تصمیم هم ندارم این کار را بکنم. اما با هر قدمی که برمی دارم، پرده سنگین تر می شود و مثل لباسی که توی رودخانه خیس شده یا مثل هوای یخبندان می پیچد دورم ... ریه هایم درد می گیرد و همه چیز جلوی چشمم تیره می شود و وقتی می فهمم چه اتفاقی دارد می افتد، دیگر اتفاقی است که افتاده. دارم کشیده می شوم توی پرده...  

نویسنده: ویکتوریا اشواب مترجم: نگار شجاعی انتشارات: پرتقال  

 


مشخصات

  • نویسنده ویکتوریا اشواب
  • مترجم نگار شجاعی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 7
  • سال انتشار 1403
  • تعداد صفحه 228
  • انتشارات پرتقال
  • شابک : 9786004624800


نظرات کاربران درباره کتاب کلاغ سرخ


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب کلاغ سرخ" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل