دربارهی کتاب هیزمهای خیس
کتاب "هیزمهای خیس"، روایتگر جزئیات زندگی پرفراز و نشیب دختری تنها و غمگین میباشد که برای مخاطب نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "مالی آیر" نام داد. او دختری نوجوان میباشد که سالها پیش، پدرش را در یک سانحهی تصادف از دست داده. تنها عضو خانوادهی او، مادرش است؛ زنی که به دلیل مشکلات روحی و مالی، توانایی نگهداری از دختر قصه را ندارد. در نتیجه، مددکاران اجتماعی، مالی را از مادرش جدا کرده و او را تحت نظر خود قرار میدهند.
مالی هماکنون به عنوان فرزندخوانده در منزل "رالف" و "دینا" زندگی میکند. اما رفتارها و ظاهر غیرمعقول دختر قصه همواره موجب رنجش خاطر مادر و پدرخواندهاش میشود. او مدام لباسهای مشکیای برتن میکند و با اطرافیان خود ارتباط خوبی برقرار نمینماید. "جک"، تنها دوست مالی است. "تری"، مادر جک، در منزل خانم پیری و ثروتمندی به نام "ویوین دیلی" کار میکند؛ او وظیفهی نظافت منزل ویوین را برعهده دارد.
قصه از جایی آغازمیگردد که مالی کتاب داستانی قدیمی را از یک کتابخانه میدزدد. کتابدار به سرعت متوجه این موضوع شده و با رالف و دینا تماس میگیرد. مادرخواندهی مالی، از شنیدن این خبر به شدت ناراحت میشود و تصمیم میگیرد که از سرپرستی مالی انصراف بدهد. رالف مسالهی پیشآمده را با "لوری"، مددکار اجتماعی مالی در میان میگذارد. لوری نیز در مقابل، جهت اعمال مجازات، مالی را مجبور به انجام بیست ساعت، خدمت اجتماعی میکند.
جک به مالی پیشنهاد مینماید که جهت انجام خدمت اجتماعی مقرر، در نظافت منزل ویوین به تری کمک کند. مالی نیز این پیشنهاد را پذیرفته و همراه با جک و تری، به منزل دیلی میرود. او در همان دقایق اولیه، از تصمیم خود منصرف میگردد. ولی پس از ملاقات با ویوین و صحبت با این پیرزن، به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد و با ماجراهایی خواندنی مواجه میشود.
بخشی از کتاب هیزمهای خیس
دروتی
آلبانز / مینهسوتا / سال 1929
یک بعدازظهر سهشنبهی آرام، درست کمی بعد از اینکه دروتی دوخت یکی از لباسهای تازهاش را تمام کرده بود، سروکلهی خانم برن توی اتاق خیاطی پیدا شد. از همان لحظه مشخص بود اتفاقی افتاده است. ناراحت به نظر میآمد. موهای کوتاه و تیرهاش که همیشه موجهای مرتبی داشت بههم ریخته بود. فنی از جایش پرید، اما خانم برن او را با علامت دست پس زد. گفت: «دخترها!» دستش را به گلویش گرفت. «باید یه چیزی رو بهتون بگم. بازار سهام امروز سقوط کرد.»
دروتی نمیدانست بازار سهام چیست. بعدا فنی برایش توضیح داد؛ خودش هم مطمئن نبود اما فکر میکرد چیزی شبیه بانک باشد؛ جاییکه آدمهای ثروتمند پولشان را آنجا میگذاشتند و اگر سقوط میکرد... خب شبیه ورشکستگی بانک بود و پولت کاملا به باد میرفت.
خانم برن زیر لب گفت: «بعضی از آدمها دارن همهچیشون رو از دست میدن.» و پشت صندلی ماری را محکم با دست گرفت. «اگه خودمون غذا برای خوردن نداشته باشیم، به سختی میتونیم پول شما رو بدیم، درسته؟»
بعد در حالی که سرش را تکانتکان میداد، برگشت و از اتاق خارج شد.دروتی صدای در جلویی را شنید که باز شد و خانم برن تقوتق از پلهها پایین رفت.
در چند روز آینده، کمکم دروتی بیشتر از قبل متوجه شد چه اتفاقی افتاده است. آقای برن بخش زیادی از سرمایهاش را در بازار سهام سرمایهگذاری کرده بود و حالا پولش دود شده بود و رفته بود هوا. دیگران هم که پولشان را از دست داده بودند، حالا دیگر سفارش لباس نمیدادند. خودشان برای خودشان لباس میدوختند یا آنهایی را که داشتند، رفو میکردند یا اصلا کاری نمیکردند.
هفتهها گذشت و دروتی و خانمهای دیگر لباسهایی را که دستشان بود تمام کردند، اما تکوتوک سفارش جدیدی به دستشان میرسید. بیرون هم برف میبارید.
دروتی از آن سرما شوکه شده بود. توی کینوارا، زمستانها سرد و خاکستری و نمور بود و توی نیویورک هم زمستانها فلاکتبار و افسردهکننده. اما اینجا انگشتهایش آنقدر خشک میشد که مجبور بود هرازگاهی دست از کار بکشد و آنها را بمالد تا بتواند دوباره به دوختن ادامه بدهد.
روز کریسمس، بعد از ساعت کاری، فنی یواشکی بستهی کوچکی را به او داد که توی کاغذ قهوهای رنگی پیچیده شده بود...
کتاب هیزمهای خیس نوشتهی کریستینا بیکر کلاین و ترجمهی آناهیتا حضرتی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
نویسنده: کریستینا بیکر کلاین مترجم: آناهیتا حضرتی انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب هیزم های خیس
دیدگاه کاربران