معرفی کتاب باب، دوست من
کتاب "باب دوست من" روایتگر داستانی تخیلی و خواندنی میباشد که یک کتاب کودک و نوجوان است و برای مطالعهی مخاطب کودک و نوجوان به رشتهی تحریر درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "اولیویا" نام دارد. او دختری یازده ساله است که همیشه توسط اطرافیان، با اسم کوتاه "لیوی" مورد خطاب قرار میگیرد. اولیویا، در "ماساچوست"، کنار پدر و مادر و خواهر کوچکش، "بثآن" زندگی آرامی را سپری میکند. "نیکولاس"، مادربزرگ مادری لیوی، به دور از آنها و در استرالیا سکونت دارد؛ پیرزنی مهربان که همیشه از طریق تماس تلفنی با دختر و نوههایش در ارتباط میباشد.
لیوی و والدینش، آخرین بار، سالها پیش، هنگامی که دختر قصه، کودکی پنج ساله بوده، به منزل نیکولاس رفتهاند. از آن زمان تاکنون، مدت زیادی گذشته و لیوی هیچچیزی از این مکان و اقامت یک ماههاش در استرالیا به یاد نمیآورد.
ماجرا از جایی آغاز میگردد که دختر قصه، برای بار دوم، به همراه مادر و خواهرش، به استرالیا سفر کرده و وارد خانهی مادربزرگ میشود. نیکلاس و دخترش، مدام خاطرات گذشته را مرور میکنند و از واکنشها و رفتارهای پنج سال پیش لیوی، در این مکان سخن میگویند؛ سخنانی که هیچ خاطرهای را در ذهن اولیویا روشن نمیسازد.
تنها چیزی که لیوی آن را به یاد میآورد، مرغی عجیب و غریب است که در این خانه زندگی میکرد. موجودی که خود لیوی نیز بر واقعی و یا خیالی بودنش، دچار شک و تردید است. حسی غریب، او را به سمت طبقهی دوم و یکی از اتاقهای موجود در آن میکشاند. در نتیجه، دختر قصه، با کنجکاوی تمام، به طبقهی دوم رفته و با صحنهای غیرقابل باور مواجه میشود.
برشی از متن کتاب باب دوست من
فصل شش
باب
اگر خوب فکر کنم تصویر لیوی پنج ساله را توی ذهنم میبینم که با موهای بلند و لباس راحتی روی کاهها دراز کشیده. لباس راحتیاش پر از برگ شده و قورباغهای توی کلاهش رفته.
وقتی برایش تعریف میکنم، با تعجب میگوید: «قورباغه؟»
سر تکان میدهم. رنگ سبز تیرهی قورباغه را خوب یادم است. «پرید بیرون و روی دماغت نشست. تکونت دادم. بیدار شدی و بعد وقتی قورباغه رو دیدی، خندیدی.» البته چیزی نمیگویم که وقتی من را دید، خندهاش بند آمد.
«برای چی خیس خیس توی مرغدونی خوابیده بودم؟ بارون میاومد؟»
سر تکان میدهم و میگویم: « نه، آفتابی بود.» یادم است نور صبح اول وقت از شکاف چوبهای سقف میتابید و گردوغبار توی هوا معلق بود. «خیلی طول کشید تا بیدار بشی.»
«ولی فکر میکردم من تو رو نجات دادم.»
دوباره سر تکان میدهم. «بعدش نجاتم دادی.»
لیوی آه میکشد. لیوی قدیمی هیچوقت آه نمیکشید. این یکی خیلی آه میکشد.
صدای بسته شدن در یک ماشین میآید. لیوی از جا میپرد و از پنجره بیرون را نگاه میکند. «مامان برگشته! همین جا بمون تا ما بریم تو. بعد تو میتونی بدو بدو بیای خونه. باشه؟»
لیوی هنوز هم به لباس مرغی اعتماد ندارد.
سرش را خم میکند و از در بیرون میرود. میخواهم بگویم نرود، ولی دیر شده. حالا با مرغهای واقعی تنها ماندهام. مرغها نگاههای مشکوکی بهم میاندازند. دست به سینه یک گوشه مینشینم؛ همان گوشهای که لیوی خیس خوابیده بود.
یک دقیقه بعد صدای خندهی لیوی را میشنوم. با احتیاط از پنجره نگاه میکنم. مامانی پیش لیوی، مامانش و بچه رفته. دارند به بزغالهها هویج و خیار میدهند! مامانی به لیوی نشان میدهد چهطوری سبزیها را در دستش بگیرد که بزغالهها انگشتش را نخورند. مامان لیوی میگوید: «بابات عشق میکنه.» و عکس میگیرد. «دخترکوچولوی مزرعه.»
روی زمین ولو میشوم. من هم میخواهم دختر کوچولوی مزرعه باشم! خب، غیر زامبی مزرعه! پنج سال است که بیرون نرفتهام. خودم باید به بزغالهها غذا بدهم، روی چمنها بدوم و به آسمان بزرگ و آبی خیره شوم که کلا یادم رفته بود وجود دارد. اگر دلم بخواهد، باید از درخت بروم بالا. چرا همیشه فقط باید لیوی تصمیم بگیرد که چه کار کنیم؟...
کتاب باب، دوست من نوشته ی وندی مس و ربکا استید با تصویرگری نیکولاس گنن و ترجمه ی فرمهر امیردوست توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
(نامزد جایزه)نویسنده: وندی مس - ربکا استیدتصویرگر: نیکولاس گننمترجم: فرمهر امیردوستانتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب باب دوست من
دیدگاه کاربران