loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب موسی و فرعونیان

(قصه های قرآنی)

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب موسی (ع) و فرعونیان 

بچه ها همیشه دلشان برای قصه ها غنج می زند، آدم بزرگ ها هم سرزمین قصه را دوست دارند. به همین دلیل خداوند بزرگ و مهربان در کتاب بزرگ و بی نظیرش گاهی با زبان قصه سخن می گوید، داستان های گذشتگان را روایت می کند؛ تا از آن ها عبرت بگیریم و زندگی بهتری داشته باشیم. مجموعه ی قصه های قرآنی روایت و تصویر را در کنار هم قرار داده تا شاید قطره ای از اقیانوس زلال و بی نهایت معجزه ی خداوند را به کودکان عرضه کند.

کتاب موسی و فرعونیان از همین مجموعه، داستانی زیبا و شنیدنی درباره ی تولد حضرت موسی (ع) و این که چطور به اراده ی خداوند به قصر فرعون ضحاک راه یافته و در آن جا پرورش می یابد، فرعون به خاطر خوابی که می بیند، دستور می دهد، همه ی نوزادهای پسر، که در قوم بنی اسرائیل متولد می شوند را نابود کنند، تا با خیال آسوده به ظلم هایش ادامه دهد؛ در حالی که نمی داند پسری را که همسرش در رود نیل پیدا کرده و اکنون در قصر او پرورش می یابد، همان پسری است که در آینده قرار است به پیامبری مبعوث شود و فرعون سفاک و ظالم را به سزای عملش برساند.کتاب "موسی و فرعونیان" برای کودکان و نوجوانان تالیف شده است.

برشی از متن کتاب موسی (ع) و فرعونیان 


آسیه با خوشحالی پیش فرعون رفت و گفت: «نگاه کن! من این نوزاد را از رود گرفتم. ما که پسری نداریم، می توانیم آن را برای خودمان برداریم!» فرعون گفت: «آسیه! شاید این همان پسری باشد که کاهن بزرگ گفته.» آسیه گفت: «نترس! او در خانه ی ما بزرگ می شود و ما هم پدر و مادرش می شویم.» به این ترتیب، فرعون قبول کرد و موسی در قصر فرعون پرورش یافت و جوانی نیرومند و زیبا شد. یک روز موسی به طور مخفیانه از قصر خارج شده بود، دید که یکی از افراد فرعون مرد فقیری را کتک می زند.

مرد فقیر از موسی کمک خواست. موسی به کمک او رفت و خواست مرد ظالم را تنبیه کند. مشتی به او زد، ، اما مشت مویسی آن قدر محکم بود که او افتاد و مرد. موسی خیلی ناراحت شد و از مصر رفت. بعد از این که چندین روز در صحرا پیاده رفت به چاه آبی رسید که نزدیک شهر «مدین» بود. چند نفر از چاه آب می کشیدند. دو دختر آن جا بود که نمی توانستند برای گوسفندانشان آب بکشند. موسی برای آن ها و گوسفندانشان آب کشید. دختران خوشحال شدند.

وقتی به خانه برگشتند، یکی از دختران ماجرا را برای پدرش، شعیب تعریف کرد. شعیب گفت: «دخترم! زود برو و آن جوان را به خانه بیاور!» دختر شعیب، موسی را به خانه آورد. شعیب گفت: «ای موسی! تو به ما کمک کن؛ در عوض من سالی چند تا گوسفند به تو می دهم.» موسی قبول کرد و مدتی بعد با دختر شعیب ازدواج کرد. چند سال گذشت. یک روز موسی به شعیب گفت من می خواهم به مصر برگردم و خانواده ام را ببینم. موسی همراه همسرش که باردار بود، راهی مصر شدند.

آن ها شب به صحرا رسیدند، ام راهشان را گم کرده بودند، هوا بسیار سرد شده بود. موسی که دنبال هیزم می گشت از دور آتشی دید. به طرف آتش دوید، اما ناگهان درخت سبزی را دید که شعله های آنش از آن زبانه می کشید. موسی ترسیده بود و خواست برگردد، اما صدایی به گوشش رسید: «ای موسی! من خدای تو هستم. این سرزمین مقدس (طوی) است. تو فقط مرا پرستش کن و برای من نماز به پا دار.» موسی آن قدر شگفت زده شده بود که نمی دانست چه کند.

باز همان صدا گفت: «عصایت را به زمین بنداز تا قدرت خدایت را ببینی!» موسی عصایش را انداخت. در یک آن، عصا به ماری وحشتناک تبدیل شد. موسی خواست فرار کند که همان صدا گفت: «نترس و آن را بگیر!» تا دست موسی به مار خورد به عصا تبدیل شد. بدین گونه موسی به پیامبری برگزیده شد و مامور شد که باردرش هارون را همراه خود به کاخ فرعون ببرد و فرعون را به دین خدا دعوت کند و از او بخواهد که دست از آزار و اذیت بنی اسرائیل بردارد...    

(کتاب های زنبور) به روایت: امید پناهی آذر تصویرگر: مریم ثقفی انتشارات: گاج  

 


مشخصات

  • نویسنده امید پناهی آذر
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رحلی
  • نوبت چاپ 3
  • سال انتشار 1395
  • تعداد صفحه 16
  • انتشارات گاج
  • شابک : 9786003592797

درباره امید پناهی آذر نویسنده کتاب کتاب موسی و فرعونیان


نظرات کاربران درباره کتاب موسی و فرعونیان


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب موسی و فرعونیان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل