کتاب دندان لق خرسی

معرفی کتاب دندان لق خرسی 

روزی از روزها خرسی و دوستان جنگلی اش توی غار نشسته بودند و دور هم غذا می خوردند. خرسی علاقه‌ی زیادی به خوردن داشت؛ غذایش را تند و تند گاز می زد و قورت می داد. آن روز هم حسابی سرگرم غذا خوردن بود که ناگهان احساس کرد چیزی توی دهانش تکان می خورد و این طرف و آن طرف می رود. وقتی دوباره این اتفاق افتاد، خرسی متوجه شد که دندانش لق شده و از این بابت خیلی ناراحت شد؛ چون می دانست که بدون دندان نمی تواند غذا بخورد! موش کوچولو وقتی دید خرسی غصه می خورد به او گفت که ناراحت نباشد چون به زودی دندان جدیدی به جای دندان لقش در خواهد آمد.

پرنده گفت برای در آمدن دندان جدید، اول باید دندان لق شده را بکشند؛ بعد پرواز کرد و روی صورت خرسی نشست تا دندان لق را در بیاورد. پرنده سعی کرد با پاهایش دندان را بیرون بکشد اما هرچه تلاش کرد، زورش نرسید آخر او خیلی کوچک بود! بعد از پرنده، جغد هم تمام سعی اش را کرد اما دندان از جایش تکان نخورد که نخورد! تمام دوستان خرسی به کمک او آمدند و برای کشیدن دندانش تلاش کردند اما هیچ کدام موفق نشدند تا این که...

برشی از متن کتاب دندان لق خرسی 

خرسی دهانش را باز کرد. به خرگوش گفت: "ببین دندانم چه جوری شده!" او به دوستانش گفت: "اگر دندان نداشته باشم، چه طوری غذا بخورم؟" بعد هم غصه اش شد و گریه کرد. خرگوش گفت: "دهانت را باز کن، ببینم!" او به دهان خرسی نگاه کرد. دندان لق را دید. موش کوچولو گفت: "ناراحت نباش! چند روز دیگر یک دندان دیگر در می آوری، جای همین دندان که لق شده." پرنده به خرسی گفت: "غصه نخور! ما به تو کمک می کنیم. من می دانم چی شده. وقتی دندان لق  بیفتد، یک دندان جدید در می آوری."

پرنده پرواز کرد. روی صورت خرسی نشست، دندان او را با پاهایش گرفت و کشید. خرسی پرسید: "چه طور شد؟ بیرون آمد؟" نه!! دندان سر جایش بود. پرنده گفت: "من برای این کار خیلی کوچولو هستم، شاید جغد بتواند." اما جغد هم نتوانست کاری بکند. گورکن گفت: " من می توانم دندانت را در بیاورم." او با دست های قوی اش دندان خرسی را گرفت و کشید؛ اما نشد. همه‌ی دوستان خرسی تلاش کردند؛ اما دندان لق سر جایش ماند. تا این که...