کتاب قصه های مهتاب 1 (لباس های تازه ی امپراتور)

کتاب قصه های مهتاب جلد 1 نوشته ی هانس کریستین آندرسن و ترجمه ی ترانه امیر ابراهیمی توسط انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.

این کتاب مجموعه ای از شش داستان کوتاه است که نام یکی از آنها " فرفره و توپ " می باشد.  داستان از آن جایی شروع می شود که فرفره دلش می خواهد با توپ دوست بشود بنابراین رو به او کرده و می گوید: دست سرنوشت ما را در کنار هم داخل این کِشو قرار داده است، ما می توانیم دوستان خوبی برای هم باشیم. ولی توپ، به واسطه ی داشتن پوست چرم و ظاهری زیباتر، با عصبانیت و نگاهی تحقیرآمیز به فرفره نگاه کرده و می گوید: تو مثل من زیبا نیستی و ازچوب زمخت ساخته شده ای بنابراین فکر دوستی با من را برای همیشه از ذهن خود بیرون کن. پسر کوچولویی که صاحب آنها است، هر روز توپ را با خود بیرون می برد و با آن بازی می کند. چند روزی بر همین منوال می گذرد، یک روز پسر بچه فرفره را با خود می برد و با رنگ های زیبا آن را تزئین می کند. او که حالا زیباتر شده است با خود فکر می کند: حتما حالا که زیبا شده ام، توپ با من دوست می شود. اما زمان زیادی نمی گذارد که این امید به ناامیدی تبدیل می شود و او بازهم پاسخ منفی می گیرد. یک روز که مثل همیشه توپ به همراه پسر بچه برای بازی با او بیرون می رود اتفاق بدی برایش می افتد؛ او به یک باره ناپدید می شود و فرفره ناراحت و غمگین به دنبال او می گردد و سرانجام حدس می زند که حتما به جایی که می گفت دوست دارد برود، رفته است اما واقعیت  چیز دیگری است...

" قصه های مهتاب جلد 1 " نام مجموعه ای است که در چندین جلد تهیه و به چاپ رسیده است. هر جلد از این کتاب شامل چند داستان کوتاه می باشد که پندهایی اخلاقی را در خود جای داده است. متن ساده، داشتن جلد سخت و صفحاتی مصور با رنگ آمیزی شاد از جمله ویژگی های مثبت آن می باشد.

 

فهرست

1 دختر چوپان و بخاری پاک کن 2 فرفره و توپ 3 بلبل امپراتور 4 دختر کبریت فروش 5 لباس های تازه ی امپراتور 6 جوجه اردک زشت 7 شاه زاده خانم و ماجرای نخود

برشی از متن کتاب

فرفره و توپ صبح روز بعد، پسرک آمد و توپش را برداشت تا در باغ بازی کند. هوا خوب و خنک بود. هر بار که توپ هوا می رفت، گنجشک با خوشحالی بال هایش را به هم می زد. فرفره از ته کِشو، این منظره را می دید. می دید که چگونه توپ هربار بالاتر می رود و گاهی از نظر پنهان می شود. در یکی از این به هوا انداختن ها، ناگهان توپ ناپدید شد. فرفره، تا جایی که می توانست در آسمان به دنبالش گشت، اما توپ  دیگر پیدایش نشد. پسرک هم به گوشه و کنار باغ سرک کشید تا شاید توپش را پیدا کند. فرفره آهی کشید و گفت: افسوس! می دانم که توپ کجارفته است. الان در لانه ی گنجشک است و به او خوش می گذرد. روزها گذشت و فرفره هم چنان چشم به راه بود. شب و روز به توپ فکر می کرد و فراموش کرده بود که توپ چقدر با او نامهربان بود. سپس چند سال گذذشت و از توپ خبری نشد. بچه ها گاهی فرفره را از کشو بیرون می آوردند و با آن بازی می کردند. طی این سال ها چند بارهم رنگ آن را عوض کردند. آخرینرنگی که به فرفره زدند، طلایی براقی بود که باعث می شد وقتی می چرخید، به یک خورشید درخشان تبدیل شود. برای همین، محبوب ترین اسباب بازی بچه ها شده بود و آنها همیشه با آن بازی می کردند. یک روز، وقتی فرفره به سرعت می چرخید، به مانعی برخورد، از جا کنده و ناپدید شد. بچه ها همه جا را گشتند؛ اما فرفره نه زیر صندلی ها بود، نه پشت در و نه در چین های پرده پنهان شده بود...

نویسنده

" هانس کریستین اندرسون " متولد دوم آوریل سال 1805 در کشور دانمارک می باشد. او در ابتدا کتاب هایی برای بزرگسالان می نوشت اما بعد از گذشت مدت زمانی به جای بازگویی قصه های سنتی، نگاشتن داستان های خود را آغاز کرد. او به طرز ظریفی از کسانی که دوستشان داشت یا از آنها متنفر بود؛ را در قالب شخصیت های داستان هایش ارائه می داد. پری دریایی کوچولو، ملکه برفی، جوجه اردک زشت، دختر کبریت فروش، بند انگشتی از معروف ترین آثار او می باشند. سرانجام وی در تاریخ چهارم اوت سال 1875 چشم از جهان فرو بست.

• (و شش داستان دیگر)
• نویسنده: هانس کریستین اندرسن
• مترجم: ترانه امیرابراهیمی
• تصویرگر: فردریک حسین
• انتشارات: محراب قلم