loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب قصه های مهتاب 5 (سرباز کوچک سربی و هفت داستان دیگر)

5 / 1
موجود شد خبرم کن

کتاب سرباز کوچک سربی و هفت داستان دیگر پنجمین جلد از قصه های مهتاب ترجمه ی ترانه امیرابراهیمی توسط انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.

در این جلد هفت داستان نسبتاً کوتاه در کنار تصاویری زیبا و چشم نواز برای کودکان گردآوری شده اند و عنصر تخیل و داستان پردازی فانتزی در تمامی این داستان ها بسیار به چشم می خورد. در داستان سرباز کوچک سربی که عنوان اثر نیز از همین داستان برگرفته شده است، چنین می خوانیم: پسر کوچکی برای هدیه ی روز تولدش یک جعبه پر از سربازان کوچک سربی هدیه می گیرد که همگی لباس یکدست به تن و تفنگی در دست دارند، اما یکی از این سربازهای کوچک سربی یک پا ندارد. پسر با دیدن سرباز یک پا تعجب می کند و با خود فکر می کند شاید سازنده ی سربازان، سربی برای ساختن یک پای دیگر نداشته است، و سرباز سربی یک پا را از دیگر سربازان جدا می کند. شب هنگام که تمام عروسک ها و اسباب بازی ها جان می گیرند و مشغول بازی و حرف زدن می شوند، سرباز یک پا عروسک کاغذی را در میان دیگر اسباب بازی ها می بیند که یک پایش را به سمت بالا جمع کرده و تعادلش را با پای دیگرش حفظ کرده است. سرباز سربی به اشتباه فکر می کند عروسک کاغذی نیز مانند خودش یک پا دارد و نسبت به او علاقه پیدا کرده و از دور به تماشای او می نشیند. سرباز سعی می کند به عروسک کاغذی نزدیک شود اما ... . عناوین دیگر داستان های این کتاب عبارتند از: «جک و لوبیای سحرآمیز»، «خیاط شجاع»، «نی نواز شهر هاملن»، «خرگوش و خارپشت»، «پرتقال های سحر آمیز» و «داستان دو دوست» می باشند.

در هر یک از جلدهای مجموعه ی قصه های مهتاب تعدادی داستان از فرهنگ های مختلف برای کودکان بازنویسی و ترجمه شده اند. برخی از داستان ها از شهرت بیشتری برخوردار بوده و کودکان و بزرگسالان این داستان ها را به اشکال مختلف دیده و یا شنیده اند، برخی از داستان ها نیز برای کودکان تازگی داشته و برای اولین بار آن ها را می خوانند. این مجموعه برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.

 


فهرست


جک و لوبیای سحرآمیز خیاط شجاع سرباز کوچک سربی نی نواز شهر هاملن خرگوش و خارپشت پرتقال های سحرآمیز داستان دو دوست

برشی از متن کتاب


سرباز کوچک سربی روزی روزگاری، پسر کوچکی برای سالروز تولد خود یک مجموعه سرباز سربی هدیه گرفت. سربازها سرهایشان را بالا گرفته بودند، یک بازویشان را با تفنگ بالا برده بودند و لباس های یک شکل قرمز و آبی پوشیده بودند. پسر کوچولو وقتی بسته ی هدیه را باز کرد، با خوشحالی فریاد زد: «من همیشه آرزو داشتم سربازهای سربی داشته باشم.» همه ی سربازها به هم شبیه بودند. فقط یکی از آن ها، یک پا نداشت. مثل این بود که سازنده ی سربازها، برای ساختن این یکی سرباز سرب کم آورده بود. اما سرباز، مثل بقیه ی سربازها، راست و محکم روی همان یک پا ایستاده بود. روی میزی که پسرک سربازها را چیده بود، اسباب بازی های دیگری هم دیده می شد. جالب ترین اسباب بازی، یک عروسک مقوایی بود که دامن بلندی به تن داشت. یک روبان آبی هم دور گردن آن بسته بودند که یک ستاره ی طلایی داشت. عروس یک پایش را طوری بالا گرفته بود که سرباز سربی فکر کرد او هم فقط یک پا دارد. او با خودش گفت: این عروسک چه زیباست. کاش می شد با او ازدواج کنم. اما اول باید با هم آشنا بشویم. سرباز سربی پشت یک جعبه پنهان شد و از آن جا به عروسک نگاه کرد که تعادلش را روی یک پاحفظ کرده بود. هنگام خواب، پسرک سربازها را جمع کرد و توی جعبه گذاشت. اما سرباز یک پا را که پشت جعبه پنهان شده بود، ندید. وقتی همه ی آدم های خانه خوابیدند، اسباب بازی ها مشغول بازی شدند. سربازهای سربی هم خیلی دلشان می خواست از جعبه بیرون بیایند و با آن ها بازی کنند؛ اما در جعبه، آن قدر سنگین بود که نمی توانستند آن را بلند کنند. فندق شکن پشتک می زد و گچ، روی یک صفحه ی سر می خورد. همه ی اسباب بازی ها مشغول بازی بودن. تنها سرباز سربی و عروسک مقوایی ساکت ایستاده بودند. عروسک دست ها را بالا برده بود، روی نوک پنجه ی یک پا ایستاده بود و پای دیگرش را بالا گرفته بو. سرباز هم صاف و محکم روی تنها پایش ایستاده بود و به دقت، به عروسک نگاه می کرد. نیمه های شب، درپوش جعبه ی موسیقی باز شد و شیطانک سیاهی از آن بیرون پرید. نگاهی به دور و بر انداخت و به سرباز سربی گفت: «چه فکری توی سرت دور می زند که این قدر به عروسک نگاه می کنی؟» سرباز سربی وانمود کرد که حرف او را نشنیده است. شیطانک گفت: «فردا می فهمی که چه سرنوشتی در انتظارت است.» صبح روز بعد، پسرک سرباز سربی یک پا را روی لبه ی پنجره گذاشت. ناگهان، در اثر جریان باد یا فکرهای بد شیطانک، سربازی سربی روی پیاده رو خیابان افتاد. پسرک که دیده بود سرباز افتاده است، به سرعت به خیابان دوید. اما هرچه گشت، اسباب بازی اش را پیدا نکرد. سرباز سربی می توانست فریاد بزند: «من اینجا افتاده ام و سرنیزه ام میان دو سنگ از سنگ های پیاده رو گیر کرده است.» اما فکر کرد که این کار، برای سربازی با لباس سربازی، مناسب نیست. در نتیجه پسرک، او را ندید و برای فرار از بارانی که تازه شروع شده بود، به خانه برگشت.    

مترجم: ترانه امیرابراهیمی انتشارات: محراب قلم    



نظرات کاربران درباره کتاب قصه های مهتاب 5 (سرباز کوچک سربی و هفت داستان دیگر)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قصه های مهتاب 5 (سرباز کوچک سربی و هفت داستان دیگر)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل