loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب میلیسنت مین، دختر نابغه

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب میلیسنت مین، دختر نابغه

این کتاب داستان خاطراتِ یک دختر نابغه به نام ” میلیسنت ” را تعریف می کند. میلیسنت یازده سال دارد و با این سن کم امسال وارد آخرین دوره ی کلاس های مدرسه می شود. میلیسنت خیلی ریزبین است و برای همه ی کارهایی که می خواهد انجام دهد همیشه برنامه های از پیش تعیین شده دارد. او همیشه دنبال بهترین چیز هاست و می توان گفت یک نابغه تمام عیار است. اما این ها انگار چیز های بدی به شمار می آیند، چون که او نمی تواند اصلا یک دوست هم پیدا کند.

همه ی کلاسی های او همیشه خیلی سن بالاتر از او هستند و به او اهمیت نمی دهند و درس خواندن برای شان چیز مهمی به حساب نمی آید برای همین هم به علایق میلیسنت توجه نمی کنند و او همیشه تنها می ماند و همواره دنبال یک دوست می گردد. حالا هم بعد از تمام شدن مدارس و شروع تابستان میلیسنت برای این که هم خودش و هم مادربزرگ که به تازی با فوت همسرش تنها شده بی کار نباشند، برنامه های جذابی چیده و می خواهد با دست به یکی کردن با او مادر و پدرش را راضی کند تا اجازه بدهند الارقم سن کمش وارد دانشگاه بشود.

میلیسنت بخاطر هوش بالایی که دارد همه ی دوران مدرسه را جهشی خوانده و حالا نوبت رفتن به دانشکده شده است. ولی مادر و پدر می دانند که دانشکده هنوز برای میلیسنت زود است و او باید کودکی کند. خلاصه با پا در میانی مادر بزرگ آن ها راضی می شوند تا میلیسنت فقط امسال برای سرگرمی به دانشکده برود و خودش را درگیر اعداد و ارقام نکند‌. میلیسنت راضی از این که آن ها اجازه داده اند، برای رفتن به دانشکده آماده می شود و بی خبر از این که چه چیز هایی پیش رو دارد متوجه می شود که...

 

برشی از متن کتاب میلیسنت مین، دختر نابغه 


باید این را بگویم که قبل از به دست آوردن این پیروزی یعنی همین که قرار است به دانشکده ی راجرز بروم، خاطرات خوبی از فصل تابستان نداشتم. رفتن به اردوی تابستانی دیگر برایم ممکن نیست. به خاطر اتفاقات نحسی که پارسال در اردوگاه کریستال دی افتاد. باربی، وکیل من، مجبور شد به پدر و مادرم زنگ بزند تا بیایند تحویلم بگیرند. چون ممکن بود تحت تعقیب فرار بگیرم. ( چند قانون امنیت و سلامت را زیر پا گذاشته بودم). کلاس های تابستانی در دبیرستان جی. اف. کی هم اصلاً به دردم نمی خورد.

همین حالایش هم آنقدر کلاس گذرانده ام که اگر چندتایی بیشتر بگیرم، در پاییز بعدی که دانش آموز سال آخر می شوم، هیچ کلاسی برایم نمی ماند. همه مرتب به این که سال دیگر فارغ التحصیل می شوم، اعتراض می کنند. اما من آرام و قرار ندارم. می خواهم در زندگی پیشرفت کنم. به دانشکده بروم، در چند جا مشغول به کار شوم و برنده ی مدال فیلدز شوم، بزرگ ترین درجه ی افتخاری ریاضیات که افراد زیر چهل سال دریافت می کنند. خیلی عالی می شود اگر همه ی این ها را قبل از بیست سالگی ام انجام دهم. اما دوست ندارم خیلی خودم را زیر فشار بگذارم.

بنابراین اگر این قضایا تا قبل از 23 سالگی هم اتفاق بیفتد از نظر من اشکالی ندارد. سن من همیشه مایه ی دردسر بوده، نه برای خودم، بلکه برای دیگران. حتی ورودم به دبیرستان جی. اف. کی مشکل ساز بود. آن موقع نه سالم بود. در روز اول دبیرستان، پدر بزرگ و مادربزرگم، والدینم و خبرنگارها اصرار داشتند که همراهم بیایند. مجبورشان کردم چهار قدم عقب تر از من راه بیایند، چون دلم نمی خواست جلب توجه کنم. فردا صبح از دیدن عکسی که خبرنگارها از من گرفته بودند ناراحت شدم.

در آن عکس من روی پنجه ی پایم ایستاده بودم تا دستم به بالای کمد مدرسه ام برسد و چند بازیکن بسکتبال هم کنارم ایستاده بودند و با بی خیالی تماشایم می کردند. زیرش توضیح داده بودند: شاید رفتن به دبیرستان خیلی به میلیسنت فشار نیاورد، ولی در عوض کمدش این کار را می کند. با گذشت زمان همه چیز آرام گرفت. هنوز شاگردهای جدید خیره خیره نگاهم می کنند، ولی بیشتر سال بالایی ها به من عادت کرده اند و به جای این که من را به نام آن دختر کوچولوی باهوش بشناسند، به من می گویند: همون دختره که هنوز دهنش بوی شیر می ده. البته اوایل سخت بود.

خیلی خجالت آور است که یک سر و گردن کوتاه تر و پنج سال کوچک تر از هم کلاسی هایت باشی و بدتر از همه این که مامان بزرگت مثل سریش بهت چسبیده باشد. پدر و مادرم قبول کرده بودند به دبیرستان بروم به شرط این که سال اول مادربزرگم من را تا جلوی در کلاس همراهی کند و آن جا مرا تحویل گاسپار بدهد، گاسپار معلم زبان فرانسه ام همیشه ی خدا دیر می کرد و اسم واقعی اش لستر بود. من و مدی زوج عجیب و غریبی بودیم ولی حداقل وقتی بچه های دیگر به خاطر حضور او به من کم محلی می کردند، یک نفر کنارم بود که با هم حرف بزنیم.

هفته ی اول بود و من و مدی بیرون کلاس گاسپار_ لستر منتظر ایستاده بودیم. یک نفر، که هیچ وقت نفهمیدم کی بود، شعر دست و پا شکسته ی توهین آمیزی سر هم کرده بود که کلمات خسته کننده، بچه زرنگ و میلیسنت در آن به کار رفته بود. وقتی بچه ها شروع به خواندن آن کردند، مادر بزرگم که مطمئن بود می خواهند مرا مسخره کنند، بهشان هشدار داد که کونگ فو بلد است و اصلاً هم نمی ترسد که روی آن ها امتحانش کند. برای این که بهشان نشان دهد شوخی نمی کند چند تا از حرکت های رزمی پیچیده اش را همان جا اجرا کرد، حرکت هایی مثل دفاع از پایین، لگد رو به بالا و چند تا پرش چرخشی تاثیر گذار.

جمعیت نفسشان را حبس کردند و همه از ترس این که مدی به خودش آسیبی بزند، فوری خودشان را عقب کشیدند. وقتی کارش تمام شد و صدای تشویق بچه ها فرو نشست، پاهایش هنوز 180 درجه باز بود و در همان وضعیت باقی مانده بود. پچ پچ کنان گفتم: بلند شو! همه بهت خیره شده ن! زمزمه کرد: نمی تونم! فکر کنم گیر کرده م! آن وقت گاسپار_ لستر سر رسید و از چند تا پسرهای بزرگ تر و بقیه بچه ها خواست داوطلب شوند مادر بزرگ را به بهداری مدرسه ببرند و مادربزرگ همان طور که دور می شد به فرانسوی به من ادیو ( خداحافظی در زبان فرانسوی ) گفت.

 

 

 

  • برنده ی جایزه ی طنز سید فلاشمن
  • نویسنده: لیزا یی
  • مترجم: فریبا چاوشی
  • انتشارات: هوپا

 

 


مشخصات

  • نویسنده لیزا یی
  • مترجم فریبا چاوشی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 15
  • سال انتشار 1402
  • تعداد صفحه 384
  • انتشارات هوپا
  • شابک : 9786008025948


نظرات کاربران درباره کتاب میلیسنت مین، دختر نابغه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب میلیسنت مین، دختر نابغه" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل