درباره کتاب قصهی ما مثل شد 5
کتاب قصهی ما مثل شد مجموعهی 24 قصه، از قصه ها و حکایاتی است که هر کدام ریشهی یک ضرب المثل هستند و پس از بیان هر داستان، در انتها نتیجه گیری شده و ضرب المثل مربوط به آن نوشته شده است. در میان این حکایات، قصه هایی هستند که از زندگی بزرگان دین ما نشات گرفته اند و بعضی، از میان آثار شاعران نامدار و بزرگان ادب ایران عزیزمان سر در آورده و به میان مردم راه یافته اند. خوب است بدانیم که قصه های مثل شده، فقط برای سرگرمی نقل نمی شوند بلکه داستان باورها، آرزوها، غم و شادی ها و شکست و پیروزی ها را بیان کرده و مخاطبان را هرچه بیشتر با فرهنگ سرزمین پهناورمان آشنا می سازد.
یکی از داستان های پند آموز این مجموعه داستان بزغاله ی برادر است که شاید ضرب المثلش را همه شنیده باشند" برادری سر جاش، بزغاله یکی هفتصد نار" قصه از انجا شروع می شود که مردی ثروتمند و شهری که روزگار خوشی را سپری می کرد روزی همسرش از او یک بزغاله خواست تا سر و صدایش در خانه باشد و مواقع نیاز نیز برایشان کاربرد داشته باشد چرا که حوصله اش از سکوت خانه سر رفته بود.
مرد تصمیم گرفت پیش برادرش در روستا برود و از او یک بزغاله بگیرد؛ به دیدار برادر رفت و با دیدن آن همه بزغاله ی چالاک و سرحال سر ذوق آمد و به برادرش گفت هم از دیدن تو خوشحالم هم از دیدن بزغاله هایت، برادر گفت من هرچه دارم مال تو موقع رفتن بزغاله ای به تو خواهم داد. چند روز برادر شهری در روستا ماند و موقع رفتن هر دو به طویله رفتند، و برادر روستایی بزغاله ای جدا کرد و گفت همین بزغاله را می خواهی یا بزغاله ی ارزان تر؟ برادر شهری ناراحت شد و گفت ای کاش این چند روز مرا زده بودی ولی این حرف را نمی زدی. برادر روستایی دستی به شانه ی برادرش زد و گفت تو نور چشم منی ولی برادری سر جاش، بزغاله از یکی هفتصد دینار کمتر نمی شود! این حکایت زمانی استفاده می شود که قرار است روابط به معامله و تجارت وارد نشود و همه چیز سر جای خودش باشد.
بخشی از کتاب قصهی ما مثل شد 5
خرس و شکارچی
... غیر از خدا هیچکس نبود
روزی روزگاری مردی اهل شکار به صحرا رفت. او رفت تامثل هر روز پرنده ای و چرنده ای شکار کند و روزگارش را بگذراند. شکارچی همانطور که می رفت ناگهان صدای درد الود حیوانی را شنید، به طرف صدا رفت. خرسی را دید که روی زمین افتاده وبا مار بزرگی دست و پنجه نرم می کند. خرس با همه ی زور و قدرت مار را به کناری می زد، ولی مار دوباره دور تن او می چسبید و قصد داشت حیوان را نیش بزند. خرس تا مرد شکارچی را دید نگاهی پر از التماس به او انداخت که یعنی کمکم کن!
شکارچی جلو رفت و با دستان پر قدرتش کمر مار را گرفت و در یک چشم بر هم زدن مار را به گوشه ای پرت کرد. کمی که گذشت، خرس به خود آمد و از جا بلند شد و بعد هم شروع به لیسیدن دستو چای شکارچی کرد. شکارچی دستی بر سر خرس کشید و گفت: خب دیگر برو ! من دلم سوخت و آن مار را از تو دور کردم . نگاه کن دیگر تکان نمی خورد؛ ان قدر محکم بر زمین خورد که جان داد.و...
فهرست کتاب قصهی ما مثل شد
قصه ما مثل شد
بزغاله ی برادر
بوق حمام
پای مرغ
پسر آهنگر
خرس و شکارچی
خر نادان
خنده ی مردم
دروغ اسمانی
دزدان و مسافر
روباه و شتر
ریسمان و شیطان
ستون دوم
سنگ ترازو
سگ و الاغ
شام عروس
شیشه و پنیر
شعر شاه
غذای گربه ها
غلام ودریا
نقش شیر
نوکر حاکم
مهر حیوان
منابع
- نویسنده: محمد میر کیانی
- تصویرگر: محمد حسین صلواتیان
- انتشارات: به نشر
نظرات کاربران درباره کتاب قصهی ما مثل شد 5
دیدگاه کاربران