دربارهی کتاب تیمی کارناگاه 6: گنج دزدان دریایی
کتاب "گنج دزدان دریایی" جلد ششم از مجموعه کتاب های تیمی کارناگاه میباشد. این اثر داستانهایی پرکشش همراه با تصاویری دیدنی را به مخاطب ارائه میکند. تصاویری زیبا و گویا که همگی در ارتباط با شرح داستان هستند.
مادر تیمی به تازگی با مردی به نام "دیو"، ازدواج کرده است؛ مردی که در گذشته، به عنوان دربان، از منزل آنها نگهداری میکرد. حالا تیمی، مادرش و پدر جدیدش، دیو، جهت گذراندن ماه عسل، به جزیرهی "کیوست" در "فلوریدا" آمدهاند. در طی این سفر، "امیلیو" نیز آنها را همراهی میکند؛ پسری کوچک که خواهرزادهی آقای دیو میباشد. در واقع هدف اصلی از حضور امیلیو در این سفر، جلوگیری از تنها ماندن تیمی است؛ موضوعی که به شدت پسر قصه را عصبانی میکند. زیرا مادر همیشه او را همچون کودکی کوچک به شمار میآورد که نیاز به همبازی و سرگرمی دارد.
گنده از مدتها پیش، به کوبا مهاجرت نموده و تیمی را ترک کرده است. حالا کارآگاه داستان، بدون حضور و یاری همکار خود، با مشغلهی کاری زیادی مواجه میباشد. تا اینکه تصمیم میگیرد امیلیو را به عنوان کارآموز نزد خود بپذیرد؛ البته کارآموزی بدون دستمزد و حقوق. عدم تجربه و مهارت امیلیو از یک سو، و مسئولیت حل معماهای بزرگ از سویی دیگر، تیمی را در شرایط بسیار سختی قرار داده است. اما او چارهای جز تحمل وضعیت نابسامان کنونی ندارد.
تحت چننی شرایطی، آیا تیمی همچون گذشته، میتواند وظایف خود را به عنوان کارآگاهی حرفهای انجام بدهد! آن هم بدون دستیاری دوست همیشگیاش تیمی و تنها با همکاری امیلیوی تازهکار!؟
شخصیت اصلی قصه، "تیمی"، نام دارد. او پسری یازده ساله، بازیگوش و باهوش است که دوستی قدیمی و صمیمی به نام "گنده" دارد. در واقع، گنده، یک خرس قطبی شمالی میباشد؛ خرسی که همهجا همراه تیمی است و با او زندگی میکند. تیمی و گنده، یک تیم کارآگاهی هستند؛ تیمی نابغه که از معماهای پیچیدهای رمزگشایی میکند.
برشی از متن کتاب تیمی کارناگاه
فصل 32
تیلور، مخصوص تیمی
«عزیزم! من میخوام روزنامه بخونم، ولی نمیتونم.» این را دیو دربان از اتاق خواب کناری میگوید. «توی این اتاق یه چراغ پیدا نمیشه؟»
مادرم از آشپزخانه جواب میدهد: «چرا، همونجا رو پاتختیه.»
دیو دربان میگوید: «خب، آره، کور که نیستم! اینجا نیستش.»
مادرم میگوید: «دیروز که همونجا بود!»
«وای، خداجون!» در حالی که پا به زمین میکوبم و توی راهرو میآیم، این را میگویم. «چه جوری انتظار دارین یه کارآگاه جهانی با وجود این همه پچپچ الکی تمرکز کنه؟ من و امیلیو وسط یه تحقیقات مهمیم.»
دیو دربان میگوید: «پس برو یه جای دیگه انجامش بده. این ماه عسل منه. اجازه دارم توش حرف بزنم.»
میروم توی آشپزخانه و به مادرم زل میزنم.
به او میگویم: «ببین چی کار کردی!»
میگوید: «برو بیرون بازی کن. اصلا شما دوتا خیلی وقته که چپیدن اون تو.»
به او یادآوری میکنم: «من بازی نمیکنم؛ کار میکنم! حتما باید هم مزاحمم بشی هم بهم توهین کنی؟»
جواب میدهد: «پس برو بیرون کار کن.»
گفتنش برای او آسان است.
چون ستاد جهانی فوق سری خودش که خراب نشده است.
برای همین، من و امیلیو از خانه بیرون میرویم و با احتیاط و دزدکی توی کوچههای تاریک و روشن کیوست راه میرویم، تا اینکه به مستحکمترین نقطهی این جزیره میرسیم.
امیلیو میپرسد: «این چیه؟»
جواب میدهم: «قلعهی تیلور. یه قلعهی نظامی قدیمی. باورنکردنیه که دیگه ازش استفاده نمیشه! پس من بدین وسیله اون رو برای استفادهی پلیس به خدمت میگیرم.»
امیلیو میگوید: «مطمئن نیستم بتونیم این کار رو بکنیم. فکر کنم خلاف قانونه.»
به همقلعهای ترسویم یادآوری کنم: «قانون مائیم! و بهترین قسمتش اینه که اینجا هیشکی نمیتونه روی حرف ما حرف بزنه.»
امیلیو میپرسد: «چرا؟»
جواب میدهم: «برتای بزرگ.»
امیلیو میگوید: «ما نمیتونیم روی سر آدمهایی که اومدهن کیوست واسه تعطیلات، گلولهی توپ شلیک کنیم!»
میگویم: «البته که نمیتونیم! برای همین با یه تیر هوایی شروع میکنیم.»
امیلیو میپرسد: «میشه بریم خونه؟ داره تاریک میشه.»
«تا وقتی که نفهمیم اون نامهها رو کی برامون مینویسه. نه. من یه فهرست دراز از مظنونین دارم.»
«خب، امیدوارم من توش نباشم.»
به او اطمینان میدهم: «نه، نیستی.»
میپرسد: «میتونم ببینمش؟»
جواب میدهم: «البته!...
- نویسنده: استفان پستیس
- مترجم: زهره خرمی
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب تیمی کارناگاه 6
دیدگاه کاربران