دربارهی کتاب بهترین کارلسون دنیا
کتاب "بهترین کارلسون دنیا"، جلد سوم از مجموعه داستانهای "کارلسون پشتبومی" است و داستانی جذاب و خواندنی را در اختیار مخاطب کودک و نوجوان قرار میدهد. شخصیت اصلی قصه، "اریک" نام دارد. او کوچکترین عضو خانوادهی "اریکسون" است. پسری دوستداشتنی و بازیگوش که در کنار پدر و مادر و خواهر و برادرش، "بتی" و "بابی"، روزگار میگذراند. خانهی آنها در "استکهلم" و محلهی کوچک "واسا" قرار دارد.
داستان این جلد از جایی آغاز میگردد که خبری مهم در روزنامه به چاپ میرسد؛ این روزنامه دربارهی شئیی ناشناس سخن میگوید که گاهی، در آسمان استکهلم دیده میشود؛ شیئی که مسئولان سازمان هواپیمایی هیچ اطلاع دقیقی از آن ندارند. آنها احتمال میدهند که پهباد جاسوسی یا بشقاب پرنده باشد. طبق اخبار روزنامه، به شخصی که این شیء را دستگیر کرده و آن را تحویل دهد، جایزهای بزرگ تعلق میگیرد. جایزهای که هر کسی را به وسوسه میاندازد. در واقع این شیء همان کارلسون پشتبومی قصه است؛ پسری که خانوادهی اریکسون، موجودیت آن را، همچون راز، پیش خود نگاه داشتهاند.
"کارلسون"، بهترین دوست اریک میباشد؛ پسری کوچک و غیرمعمول که بر روی پشت بام خانهی اریکسون زندگی میکند. موتور کوچک و پرهایی چرخان بر پشت بدن اریک قرار دارد؛ موتوری که از طریق دکمهی موجود در وسط ناف اریک، کنترل میشود و او را در پرواز کردن، روی آسمان یاری میرساند. اریک بدون اینکه به کسی یا چیزی آسیبی بزند، گاهی در فراز آسمان استکهلم، به پرواز درمیآید.
بخشی از کتاب بهترین کارلسون دنیا
کارلسون بهترین متخصص خروپف دنیا است
آفتاب کمکم داشت غروب میکرد. کارلسون تمام بعدازظهر پیدایش نبود. احتمالا میخواست بعد از آن مفری کردن کوفتهقلقلیای یک استراحت طولانی و خوب به کراولی وحشتناکه بدهد. اریک با عمو یولیوس رفته بود موزهی راهآهن. هر دویشان این موزه را خیلی دوست داشتند. بعد آمدند خانه تا با خانم کراولی شام بخورند. همهچیز ساکت و آرام بود. هیچ اثری از کارلسون دیده نمیشد. ولی وقتی اریک بعد از شام رفت توی اتاقش، کارلسون را آنجا دید.
راستش را بخواهید، اریک از دیدن او زیاد هم خوشحال نشد. پرسید: «خیلی خودت را به خطر میاندازی. چرا آمدی اینجا؟»
کارلسون گفت: «دست از این سوالای مسخره بردار، خوب معلوم است. آمدهام شب پیش تو باشم.»
اریک آه کشید. او تمام روز بدون اینکه حرفی بزند، ماتم گرفته بود و نگران این بود که چطور کارلسون را از دست رافی و کوش در امان نگه دارد. فکر کرده بود و فکر کرده بود. شاید بهتر بود به پلیس تلفن میکرد؟ ولی نه. آن وقت باید توضیح میداد که رافی و کوش میخواهند کارلسون را بدزدند و او نمیتوانست این کار را بکند. آیا میتوانست از عمو یولیوس کمک بخواهد؟ نه؛ چون عمو یولیوس خودش بیمعطلی به ادارهی پلیس تلفن میکرد و باز اریک ناچار میشد توضیح بدهد که رافی و کوش قصد دارند کارلسون را بدزدند و این اصلا راهحل خوبی نبود.
ولی کارلسون مطمئنا نه فکر کرده بود و نه ماتم گرفته بود و در این موقع اصلا نگران هم نبود. در سکوت رفت که ببیند هستهی هلو چقدر رشد کرده است. ولی اریک واقعا پریشان بود. گفت: «اصلا نمیدانم چه کار باید بکنیم.»
کارلسون گفت: «منظورت با رافی و کوش است؟ من میدانم. من که به تو گفتم. سه راه وجود دارد: سربهسر گذاشتن، کفری کردن، مفری کردن. دارم نقشه میکشم که از هر سه راه استفاده کنم.»
اریک فکر میکرد که راه چهارم از همه بهتر است؛ یعنی اینکه کارلسون فقط این یک شب را توی خانهی خودش روی پشتبام بگذراند و خودش را زیر ملافهاش جمع کند و صدایش درنیاید. ولی کارلسون گفت از بین همهی راهحلهای مسخرهای که تا اینوقت شنیده، این از همه مسخرهتر است...
کتاب بهترین کارلسون دنیا سومین جلد از ماجراهای کارلسون پشت بومی، نوشته ی آسترید لیندگرن و ترجمه ی امیلی امرایی با تصویرگری نعیم تدین توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.
- نویسنده: آسترید لیندگرن
- مترجم: امیلی امرایی
- تصویرگر: نعیم تدین
- انتشارات: هوپا
نظرات کاربران درباره کتاب بهترین کارلسون دنیا
دیدگاه کاربران