معرفی کتاب گربه های اشرافی
خانم آدلاید پیرزن مهربان و ثروتمندی است که در خانهی بزرگ و زیبایی در پاریس با گربه اش دوشس و بچه های او ونوس، برلیوس و مری زندگی می کند. آن ها با گربه های معمولی فرق دارند و خیلی باهوش و هنرمندند؛ ونوس نقاش با استعدادی است، برلیوس پیانو می زند و مری دوست دارد خواننده اپرا شود. خانم آدلاید به دلیل علاقهی زیادی که به گربه ها دارد، می خواهد تمام ثروتش را بعد از مرگ برای آن ها به ارث بگذارد و سر آشپزش ادگار را مسئول کارهایشان قرار دهد. زمانی که این موضوع را با وکیلش مطرح می کند، ادگار از پایین صدای آن ها را شنیده و در جریان وصیت قرار می گیرد.
او متوجه می شود بعد از مرگ گربه ها، تمام ثروت خانم به او می رسد و با بد جنسی تصمیم می گیرد که کلک گربه ها را کنده و خودش صاحب تمام ثروت خانم آدلاید شود؛ بنابراین با داروی خواب آوری که در شیر گربه ها می ریزد، گربه ها را که به خواب عمیقی فرو رفته اند، برداشته و با خود به طرف رودخانه می برد تا همان جا غرقشان کند. اما...
برشی از متن کتاب گربه های اشرافی
روزی خانم آدلاید وکیلش را خواست و به او گفت: "وقتش رسیده که وصیت نامه ام را بنویسم. دلم میخواهد همهی ثروتم را برای گربه های دوست داشتنی ام بگذارم و تا زمانی که آن ها زنده اند، تحت مراقبت اِدگار، خدمتکار با وفای من باشند و بعد از گربه ها، تمام دارایی ام به ادگار برسد." پایین پله ها در آشپزخانه، ادگار داشت همهی حرف های آن دو را گوش می کرد. او از این که برای به دست آوردن آن همه ثروت باید صبر می کرد تا گربه ها بمیرند، عصبانی بود و همان جا تصمیم گرفت که هرچه زودتر شر گربه ها را از سرش باز کند. عصر آن روز مقدار زیادی قرص خواب در شیر گربه ها ریخت. ادگار در حالی که کاسه ها را زمین می گذاشت به آن ها گفت: "بفرمایید شیر مخصوص ادگار." گربه ها و دوستشان روکفورت موشه، شیرها را تا آخرین قطره خوردند و فقط توانستند پیش از آن که به خواب عمیقی فرو روند، خود را تلو تلو خوران به سبدشان برسانند.
شب هنگام وقتی که خانم آدلاید به رختخواب رفت، ادگار یواشکی سبد گربه ها را برداشت و پشت موتورش گذاشت. او نقشه کشیده بود که دوشس و بچه هایش را به خارج از شهر برده و در دریاچه غرق شان کند. خارج از شهر نزدیک مزرعهای، دو تا سگ به طرف ادگار دویدند که او را حسابی ترساندند. وقتی ادگار میخواست ویراژ دهد تا از دست سگ ها فرار کند، به تپهای خاکی برخورد کرد و سبد گربه ها از پشت موتور افتاد. ادگار آن ها را همان جا رها کرد. او ترسیده بود و فقط می خواست قبل از این که سگ ها به او برسند و حمله کنند، سالم به خانه برگردد. صبح روز بعد گربه ها از سبد شان بیرون آمدند. مری پرسید: "مامان ما کجاییم؟" برلیوس که هاج و واج به اطراف نگاه می کرد گفت: "ما چطور به این جا آمده ایم؟" دوشس گفت:"نمیدانم عزیزانم، فقط نترسید همه چیز روبراه میشود...
نویسنده: شرکت والت دیزنی مترجم: مهسا طاهریان انتشارات: پینه دوز
نظرات کاربران درباره کتاب گربه های اشرافی | پینه دوز
دیدگاه کاربران