کتاب زندگی یک حشره | پینه دوز

معرفی کتاب زندگی یک حشره 

این اثر جلد دیگری از مجموعه کتاب هایی می باشد که توسط شرکت " والت دیزنی " طراحی شده و به صورت انیمیشن و کتاب برای گروه سنی کودک و نوجوان تولید و چاپ شده اند. از ویژگی های بارز این مجموعه کتاب ها می توان به مهیج و آموزنده بودن داستان های آن اشاره کرد. شخصیت اصلی این داستان ها اغلب دارای ویژگی هایی مشترک مانند شجاعت، پشتکار، صبر، تلاش و...می باشند. این مجموعه کتاب ها نمونه هایی دلنشین و جذاب از گنجینه افسانه های ماندگار جهان می باشد. کودکان افسانه ها را دوست دارند، شاید به این علت که افسانه ها به دوران کودکی بشر تعلق دارند! " افسانه " به معنی قصه و حکایتی است که برای هدفی اخلاقی و تربیتی یا تنها سرگرم کردن ساخته اند. افسانه ها از بطن جامعه می رویند و رشد می کنند. در اغلب آن ها ماجراهای غیر واقعی و عجیب در کنار واقعیت های معمولی زندگی رخ می دهد.

این کتاب با کمک گرفتن از کلمات ساده و روان، سعی کرده است تا زبان داستان این افسانه ها را برای کودکان و نوجوانان ساده و قابل فهم کند. شخصیت اصلی داستان آمده در این کتاب مورچه ای به نام " فلیک " می باشد. او تصمیم می گیرد بعد از مدت ها زورگویی و ظلمی که " هاپر " بر مورچه ها داشته است با او مبارزه کند و برای همیشه او را از سر راه مورچه ها بر دارد. " هاپر " سر دسته ی گروه ملخ ها می باشد، او مدتی است که مورچه ها را مجبور می کند تا بخش اعظمی از آدوقه ای را که جمع آوری و ذخیره می کنند پیشکش او و دار و دسته اش بکنند. فلیک برای انجام این کار و شکست او احتیاج به کمک حشرات بزرگتری داشت. او برای کمک گرفتن از حشرات بزرگ تر به سمت شهر حرکت می کند...

آیا فلیک موفق به انجام این کار خواهد شد؟

او برای رسیدن به هدفش و شکست هاپر با چه مشکلاتی رو به رو خواهد شد؟

برشی از متن کتاب زندگی یک حشره

فلیک آخرین اختراعش را نیز با خود آورده بود. اما آتا اصلا تحت تاثیر اختراع او قرار نگرفت. اختراعات فلیک همیشه مشکل داشتند و هیچ وقت کار نمی کردند. او با افسوس گفت: فلیک! مثل مورچه های دیگر فقط دانه جمع کن. صدای آژیر خطر بلند شد. هاپر و دسته ی ملخ ها داشتند می آمدند. مورچه ها به سرعت پراکنده شدند. هر سال مورچه ها مجبور بودند قسمتی از دانه های جمع آوری شده ی خود را برای تقدیم به ملخ های پرخور، روی سنگ پیشکشی قرار دهند.

امسال سنگ پر از دانه بود اما به علت عجله ای که برای فرار داشتند، فلیک محکم به سنگ خورد و دانه ها ریخت. همه ی دانه ها به دره ریخته شدند. هاپر از این کار خشمگین بود و با عصبانیت به مورچه هایی که ترسیده بودند گفت: امسال دو برابر آذوقه می خواهم. اگر تا قبل از اینکه آخرین برگ پاییزی بیفتد، آن ها را جمع آوری نکنید، هیچ کدامتان در برابر حشرات دیگر امنیت نخواهید داشت. و با این حرف سپاهش را از آن جا دور کرد. همه ی مورچه ها ترسیده بودند اما فلیک فکر دیگری داشت. او باید به شهر می رفت و حشرات بزرگتری را برای جنگ با هاپر پیدا می کرد. آنان با رفتن فلیک موافقت کردند اما چیزی که او را نگران می کرد این بود که ایده های دیوانه وار او همیشه پر از مشکل بودند...  
نویسنده: شرکت والت دیزنی  مترجم: مهسا طاهریان انتشارات: پینه دوز