کتاب تولدت مبارک، هاپو

معرفی کتاب تولدت مبارک، هاپو

امروز تولد هاپو کوچولو است و کلی کارت تبریک از طرف دوستان و آشنایان به دستش رسیده، پدر و مادر هاپو هم می خواهند برای او جشن تولد بگیرند و کیکی خوشمزه به همین مناسبت درست کنند. مادر هاپو به او اجازه می دهد تا در پختن کیک کمک کند و کارهای ساده ای که از عهده ی انجام آنها بر می آید را انجام دهد. پدر هاپو بادکنک و کاغذهای رنگی را دور تا دور باغ آویزان می کند. بعد دوستان هاپو یکی یکی از راه می رسند تا روز تولد او را در کنار یکدیگر جشن بگیرند. مادر کیکی را که با زحمت فراون پخته همراه با سورپرایزی بامزه سر میز می آورد که هاپو از دیدن آن بسیار خوشحال می شود ...

مجموعه ی هاپو و دوستانش شامل 7 جلد کتاب در ابعاد کوچک با نقاشی های رنگی و شاد هستند که در هر یک از آن ها یک داستان سرگرم کننده و آموزنده برای کودکان تالیف شده است. شخصیت اصلی همه ی داستان ها سگ کوچولویی به نام هاپو است. از این مجموعه کتاب های هاپو و مادربزرگش، هاپو و زنگ هوش و سرگرمی، دل درد هاپو، وقت خواب هاپو، بازی جدید هاپو، باغچه ی هاپو به چاپ رسیده است؛ در هر یک از داستان های این مجموعه کودک با هاپو همراه شده و اتفاقات جالبی را تجربه می کند.

برشی از متن کتاب

هاپو با خوشحالی گفت: «بله، حتما. من دوست دارم خامه درست کنم، آن هم خامه ای رنگی.» مادر گفت: «باشد، حالا بیا شروع کنیم.» آن ها شروع به کار کردند. گربه ی حنایی هم می خواست به آن ها کمک کند. ولی مادر گفت: «گربه ی حنایی، الان به کمکت احتیاجی نداریم، ولی بعدا می توانی در تمیز کردن آشپزخانه کمکم کنی.» پدر به آشپزخانه آمد و گفت: «اممروز هوا عالی است. بیا توی باغ جشن تولد بگیریم هاپو!» هاپو گفت: «چه فکر خوبی بابا! من هم کمک می کنم تا همه چیز را آماده کنیم.» هاپو و پدرش بادکنک ها و کاغذهای رنگی را دور تا دور باغ آویزان کردند. همه جا رنگارنگ شده بود. هاپو با خوشحالی گفت: «این بهترین جشن تولدی است که تا حالا داشته ام.» بعد وقتی کارش را توی باغ تمام کرد، به آشپزخانه برگشت.

چه بوی خوبی می آمد! مادر گفت: «کیک آماده است. بیا رویش را با خامه تزیین کن. بعدش می توانی شمع ها را هم روی کیک بگذاری. آن وقت دیگر آماده ایم.» هاپو مشغول شد. وقتی آخرین شمع را روی کیک می گذاشت، صدای زنگ در را شنید. به طرف در دوید. سبزک، تپلی و دم دراز را دید که هر کدام هدیه ای دست شان بود. همه با خوشحالی گفتند: «تولدت مبارک هاپو!» هاپو نمی توانست صبر کند. همان موقع هدیه هایش را باز کرد. دم دراز برایش یک توپ آورده بود و سبزک یک جعبه ی بزرگ مداد شمعی، هدیه ی تپلی هم پازلی به شکل مزرعه بود. هاپو دوست هایش را بوسید و گفت: «خیلی ممنون از هدیه های تان ... درست همان چیزهایی بودند که دوست داشتم.» بعد همه با هم به باغ رفتند تا بازی کنند.    

(کتاب های فندق) نویسنده: اریک هیل مترجم: مژگان شیخی انتشارات: افق