معرفی کتاب شیرشاه
در سرزمین آفریقا و درمیان حیوانات، شیری به نام موفاسا پادشاهی می کرد. روزی از روزها موفاسا و ملکه سرابی صاحب فرزند پسری شدند و نامش را سیمبا گذاشتند. همه ی اهالی جنگل از به دنیا آمدن سیمبا خوشحال شدند و به جشن و پایکوبی پرداختند. زمان سپری می شد و سیمبا بزرگ و بزرگتر می شد تا اینکه روزی شاه تصمیم گرفت سرزمینش را به فرزندش نشان دهد و به او یادآوری کند که یک شاه خوب باید به همه احترام بگذارد زیرا همه در کنار هم هستند و کسی بالاتر از دیگری نیست. عصر همان روز و بعد از گردش سیمبا عمویش اسکار را دید و به او گفت امروز قلمروی آینده اش را دیده است.
برشی از متن کتاب شیرشاه
سیمبا به سرعت دوید تا به سراغ دوست صمیمی اش نالا برود. سیمبا با آنکه می دانست قبرستان فیلها محل خطرناکی است و او دارد اشتباه می کند، اما باز تصمیم گرفته بود که حتما به آنجا برود. اما نمی دانست که اسکار خائن به سه کفتار بدجنس ماموریت داده است تا آنها هم به قبرستان بروند. اسکار می خواست در اولین اقدام برای رسیدن به پادشاهی، بچه ی موفاسا را از بین ببرد. سیمبا پیش می رفت و نالا را هم با خود به منطقه ممنوعه و خطرناک می کشاند. آن دو بعد از طی کردن راهی زیاد، بالاخره به توده ای از استخوان رسیدند و سیمبا فهمید که راه را درست آمده اند.
نویسنده: شرکت والت دیزنی مترجم: مهسا طاهریان انتشارات: پینه دوز
نظرات کاربران درباره کتاب شیرشاه
دیدگاه کاربران