loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب آکادمی خون آشام 1

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب آکادمی خون آشام 1

چند سال از زمانی که لیزا و رُز آکادمی خون آشام را ترک کرده اند، گذشته و در این مدت رز با تقدیم خون خود به لیزا او را زنده نگه داشته است، اما بالاخره عده ای از بهترین افسران و نگهبانان موفق می شوند لیزا و رز را دستگیر کنند و مجدداً به آکادمی برگردانند. رز باید پاسخ پرسش های بسیاری را بدهد که چگونه در این مدت به تنهایی با لیزا زندگی می کرده و از او در برابر خطرات محافظت کرده است.

رز حتی ممکن است جایگاه اش به عنوان نگهبان ویژه ی لیزا را از دست بدهد و این تنها چیزی است که او را نگران می کند، اما رز می تواند افکار لیزا را حس کرده و با او ارتباط فکری شدیدی برقرار کند، و از آن جایی که این مسئله بین نگهبانان بسیار نادر بوده و تنها تعداد محدودی از آن ها این توانایی را در گذشته های بسیار دور داشته اند، باعث می شود تا بار دیگر رز را در کلاس های درس و امورات رزمی شرکت دهند و اگر او موفق به گذران آن ها شود، می تواند بار دیگر به عنوان نگهبان لیزا انتخاب شود.

هر دو باید بار دیگر کلاس های درس نیمه کاره شان را از سر گیرند، رز در تلاش است جایگاهش را حفظ کند و لیزا هم باید خود را برای برخورد با اتفاقات بسیاری آماده کند و ... .

آکادمی خون آشام مجموعه ای تخیلی است که به زندگی خون آشام ها می پردازد. تعداد خون آشام ها که به آنان موروی می گویند، روز به روز در حال کمتر شدن است و هر یک از آن ها نگهبانی مخصوص به خود دارند که به این نگهبانان دمپایر گفته می شود.

هر یک از خانواده های موروی یکی از فرزندانشان را به عنوان شاهدخت و یا شاهزاده به آکادمی خون آشام ها که برای تربیت آنان در نظر گرفته شده می فرستند و هر یک از آنان نگهبانی مخصوص به خود دارند که این نگهبانان باید تمام وقت در حال مراقبت از جان شاهزاده یا شاهدخت باشند و برای این منظور آموزش های نظامی بسیاری دیده و سخت ترین تمرینات را می گذرانند. خون آشام ها دشمنانی سرسخت به نام استریگوی دارند که مدام در حال حمله کردن به آن ها هستند و هر روز از تعداد خون آشام ها می کاهند.

لیزا یک شاهدخت است که والدین اش را در تصادف رانندگی از دست داده و رز دختر نگهبان اوست. این دو چند سال قبل از آکادمی خون آشام فرار می کنند و در میان انسان های عادی زندگی کرده و درس می خوانند، اما سرانجام مجبور به بازگشت به آکادمی شده و حوادث بسیاری برایشان رقم می خورد.

 

برشی از متن کتاب آکادمی خون آشام 1


  به درون ذهنش کشیده شدم و بار دیگر تمام اتفاقاتی را که برایش در حال رخ دادن بود، دیدم و تجربه کردم. بازهم داشت یواشکی به اتاق زیرشیروانی کلیسا می رفت. بدترین ترسم داشت به حقیقت می پیوست. مانند دفعه قبل بدون هیچ حائلی وارد شد. با خودم فکر کردم: خدایا، اون کشیش نمی تونه افتضاح تر از این مراقب امنیت کلیساش باشه؟ نور خورشید از میان پنجره ی مات به درون می تابید و نیم رخ کریستین در مقابلش دیده می شد.

بر لبه ی پنجره نشسته بود. گفت: «دیر کردی. خیلی وقته منتظرم.» لیزا یکی از آن صندلی های زهوار در رفته ی اتاق را بیرون کشید. گرد و غبار رویش را پاک کرد: «فکر می کردم سرت یه کم با خانم مدیر کایرووا گرم باشه.» کریستین سر تکان داد. «زیاد طول نکشید. همه ش یه هفته تعلیقی خوردم، همین.» دستش را به اطراف تکان داد «و همونطور که می بینی در رفتن ازش کار سختی نیست.» -تعجب می کنم بیشتر واسه ت نبریدن.

دسته ای از پرتوهای نور خورشید چشمان کریستالی و آبی رنگ کریستین را روشن کرد. «نا امید شدی؟» لیزا شوکه به نظر می رسید. «تو یکی رو به آتیش کشیدی.» -نه نکشیدم. روی رالف جای سوختگی ای چیزی دیدی؟ -آتیش همه جاش رو گرفته بود. -تحت کنترلم بود. شعله ها رو ازش دور نگه داشته بودم. لیزا آه کشید. «نباید اون کار رو می کردی» کریستین صاف نشست و خودش را به سمت لیزا خم کرد. «به خاطر تو کردم.» -به خاطر من به یکی حمله کردی؟ -معلومه. اون داشت تو و رز رو اذیت می کرد. حدس می زنم رز داشت خوب از پسش بر می اومد ولی به نظرم یه کم کمک بد نبود.

غیر از اون، یکی باید دهن شون رو راجع به قضیه روباه می بست. لیزا چشمانش را از او گرفت و گفت: «نباید اون کار رو می کردی.» از احساسش به این سخاوت مطمئن نبود. «و جوری رفتار نکن که انگار همه ش به خاطر من بوده. خودتم ازش لذت بردی، یه بخشی از وجودت، به هر دلیلی، دنبال چنین کاری بود.» حالت از خود متشکر چهره ی کریستین عوض شد وجایش را به تعجبی ناخواسته داد.

شاید لیزا دیوانه نبود، اما توانایی خیره کننده ای در خواندن ذهن دیگران داشت. وقتی کریستین را بی دفاع دید، ادامه داد: «حمله کردن به کسی اونم با جادو ممنوعه. و این دقیقا همون دلیلیه که چرا انجامش دادی. از انجامش هیجان زده می شی.» -اون قانون ها احمقانه ن. اگه به جای گرمایش و چه می دونم هر کوفت دیگه ای از جادو به عنوان سلاح استفاده کرده بودیم، دیگه استریگوی ها این قدر به کشتن مون ادامه نمی دادن. لیزا قاطعانه گفت: «اون کار غلطه. جادو یه موهبته. صلح آمیزه.» -فقط چون اونا این طور می گن.

تو داری خط هایی رو تکرار می کنی که توی این همه سال بهمون خوروندند. کریستین از جایش برخاست و مسیر کوتاهی را در اتاق قدم زد. «همیشه این طوری نبوده. خودتم می دونی. قبلا، قرن ها پیش، ما هم کنار نگهبان ها می جنگیدیم. بعد مردم ترسیدن و از جنگیدن دست کشیدن. به این نتیجه رسیدن که پنهان شدن امن تره. افسون های تهاجمی رو فراموش کردن.» -تو از کجا بلد بودی؟ کریستین لبخند کجی تحویلش داد. «همه که فراموش نکردن.» -مثل خونواده ت؟ پدر و مادرت؟ لبخندش ناپدید شد: «تو هیچی راجع به پدر و مادر من نمی دونی.» ...    

(مجموعه آکادمی خون آشام) نویسنده: ریشل مید مترجم: فاطمه پاک زبان انتشارات: باژ  

 


مشخصات


درباره ریشل مید نویسنده کتاب کتاب آکادمی خون آشام 1


نظرات کاربران درباره کتاب آکادمی خون آشام 1


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آکادمی خون آشام 1" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل